۸ - آبان - ۱۳۹۹
نوشتۀ : مهرداد رضاوند


در قرن یازدهم میلادی اقوامی ترک از شرق آسیای مرکزی به منطقۀ قفقاز یورش آوردند و بسیاری از اقوام بومی منطقه، از جمله ارمنی ها و گرجی ها، را از جلگه های حاصلخیز آنجا بیرون راندند. در این وضع، ارمنی ها ناگزیر از ترک مناطق جلگه ای و سکونت در بلندی های بخش های جنوبی و کوهستانی قفقاز شدند. هرچند پاره ای از روستاهای ارمنی نشین در منطقه زیر فرمان ترک ها باقی ماندند، ولی بیشتر ارمنی ها به مناطق کوهستانی مهاجرت کردند که گروهی از آنها در روستاهای مسلمان نشین ساکن شدند. .
در قرن پانزدهم، ایوان سوم یا ایوان کبیر همۀ فرمانروایان و حاکمان سرزمین روسیه را فرمانبردار خود کرد و کشور یکپارچۀ روسیه شکل گرفت . پس از اینکه ایوان کبیر همۀ فرمانروایان کوچک و بزرگ سرزمین روسیه را زیر فرمان آورد، و همۀ آنها را به به رسمیت شناختن فرمانروایی سلطان بزرگ روسیه و فرزندان او، به عنوان حاکمان بی چون و چرا برای فرمانرانی سیاسی و نظامی بر روسیه، وادار کرد کم کم سلطانشهر مسکو دارای یک فرمانروای قدرتمند و خودکامه به نام «تزار» شد .
ایوان چهارم مشهور به ایوان مخوف، اولین تزار روسیه در قرن ۱۶ شد . پس از ایوان مخوف تزارهای بسیاری بر روسیه حکومت کردند و روسیه تاریخ پرفراز و نشیبی را پشت سر گذاشت و به بزرگترین کشور جهان تبدیل شد. در اوایل قرن ۱۸، پتر کبیر نظام خودگردانی را در روسیه انسجام بخشید و نقش عمده ای را در اروپایی کردن ساختار حکومتی روسیه ایفا نمود. در سال ۱۸۰۱ آلکساندر اول تزار روسیه شد. او در دومین سال سلطنت خود به فکر کشورگشایی در جنوب کشور افتاد و پس از مشورت با ژنرال های خود، قصد تصرف گرجستان و بخش هایی از قفقاز را کرد.
 مقامات تزاری در چند دوره برای پیشگیری از هرگونه وحدت اتباع امپراتوری،  بارها، مرزهای داخلی امپراتوری را دگرگون ساخته و کوشیدند تا اقوام گوناگون و مناطق جغرافیایی گوناگون را در یک واحد اداری جای دهند.

در هنگام تثبیت حکومت قاجار، آراکلی خان حاکم گرجستان به علت همکیشی با روس ها اعلام استقلال کرد . در سال ۱۲۰۹ ق ، آقامحمدخان قاجار نامۀ تند و تیزی برای آراکلی خان  فرستاد و تاکید کرد، چنانچه والی گرجستان روابط خود را با روس ها قطع و از ایران اطاعت نکند، به گرجستان لشکر خواهد کشید . آراکلی خان جواب نامه را نداد و آمادۀ جنگ با آقامحمدخان شد .
 در سال ۱۷۹۵م، آقامحمدخان به گرجستان یورش برد  و آراکلی خان را برانداخت . در این یورش تفلیس آسیب بسیار دید. مدتی پس از مرگ آقامحمدخان ۱۲۱۵ ق، گئورگی حاکم گرجستان دوباره رسما تحت الحمایگی روسیه را پذیرفت و برادر او چون با او مخالف بود، به ایران پناهنده شد. تزار روس این ماجرا را بهانه کرده و ژنرال سیسیانف را مامور تصرف قفقاز کرد. در این زمان گئورگی درگذشت و پسر او، تهمورث نیز به ایران پناهنده شد و فتحعلیشاه را تشویق به جنگ با روس ها کرد. حاکمان سایر مناطق گرجستان و ابخازستان همچنان وابسته به ایران بودند و از دولت ایران ابراز اطاعت می کردند. دولت تهران که تصمیم حکمران تفلیس را نپذیرفته بود و از طرفی چون فتحعلیشاه  از الحاق گرجستان به روسیه عصبانی بود، پناهنده شدن شاهزاده گرجی را بهانۀ حملۀ خود به گرجستان قرار داد.
گرجستان که از طرف روسیه حمایت می شد، به فرماندهی سیسیانف به جنگ با ایران پرداخت و در سال ۱۲۱۸ ق گنجه، به رغم دفاع شجاعانۀ حاکم ایرانی آن، جوادخان گنجه ای به تصرف سیسیانف درآمد و در پی آن با خیانت ارامنه و مایوس شدن حکام شوشی و قره باغ و ایروان از شاه ایران، خانات ایروان نیز به تصرف نیروهای روسیه درآمد . با تصرف این شهرها نیروهای روسیه تا رود ارس پیشروی کردند. در این هنگام فتحعلیشاه، عباس میرزا ولیعهد را برای بازپس گیری مناطق اشغالی و مقابله با سیسیانف به منطقه فرستاد و لشکر عباس میرزا با حمله به نیروهای روسی مناطقی از جمله ایروان را پس گرفت . محمدخان، حاکم ایروان ازعباس میرزا تقاضای عفو و بخشش نمود و در حکمرانی ایروان باقی ماند. فرماندهان روس  که در آن مقطع توان رویارویی با ولیعهد را نداشتند، در صدد حمله به گیلان برآمدند تا از طریق گیلان به فتح تهران نایل شوند. 
 اما در سال ۱۲۲۰ق فرماندۀ کل قوای روسیه، پاول سیسیانف با خدعۀ برادرزادگان خان باکو به قتل رسید و سرش به تهران فرستاده شد. با قتل سیسیانف فرماندهی سپاه به گودوویچ واگذار شد . 
از  آنجا که روس ها در گیلان نیز شکست خوردند و از طرفی ناپلئون به روسیه حمله کرده بود و باید در برابر  او صف آرایی می کردند، به ایران پیشنهاد صلح دادند به شرطی که مناطق اشغالی کماکان در اختیار آنها باشد. ضمن اینکه اجازۀ عبور لشکر روس از داخل خاک ایران برای حمله به عثمانی داده شود که مورد موافقت دولت ایران قرار نگرفت. چون عباس میرزا اصرار به ادامۀ جنگ داشت، سپاه ایران  در اصلاندوز مقیم شد. در این هنگام روس ها غافلگیرانه به مواضع ایران حمله بردند و اگرچه سپاه ایران مقاومت زیادی نشان داد، اما به علت اختلافاتی که میان سپاهیان ایران پیش آمد، نیروهای ایرانی مجبور به عقب نشینی به سمت تبریز شدند. فرماندۀ سپاه روسیه پس از فتح اصلاندوز، آذربایجان را از هر دو طرف مورد تهدید قرار داد . در این هنگام ترکمانان خراسان دست به شورش بردند و دولت ایران برای سرکوب ترکمانان نیز باید چاره ای می اندیشید. شاه ایران که در صدد آماده کردن نیرو برای مقابله با روس ها بود، به علت اوضاع نا آرام در چند جبهه تقاضای صلح کرد. روسیه که سخت گرفتار درگیری و کشمکش با دولت فرانسه تحت زمامداری ناپلئون بود، از پیشنهاد صلح با ایران استقبال کرد و در سال ۱۸۱۳ م . قرارداد صلح در قریۀ گلستان از محال قره باغ منعقد شد. [۱]
دقیق نبودن مرزهای ایران و روسیه و شورش ها و نا امنی هایی که بسیاری از حاکمان، از جمله حسین خان قاجار حاکم ایروان و ساکنان مرزی بر پا کرده بودند، از علت های اصلی آغاز دوبارۀ جنگ های ایران و روسیه بود. حسین خان قاجار چون نمی خواست پس از انعقاد عهد نامۀ گلستان به ایران مالیات پرداخت کند، بسیار مایل بود تا جنگی دیگری میان ایران و روس بر پا شود تا ولیعهد ایران گرفتار جنگ باشد و به فکر گرفتن مالیات از او نباشد. دست اندازی روس ها به بخش هایی از رودخانۀ ارس، از جمله گوگجه و قپان و نارضایتی بسیاری از حاکمان سرزمین های قفقاز، از جمله ابراهیم خان جوانشیر حاکم شوشی که مناطق تحت امر آنها به تصرف روس ها درآمده بود، از طرفی فشارها به دولت ایران برای از دست دادن مناطق وسیعی از خاک کشور، فشار روحانیان  بر دولت و تحریک و تهییج مردم برای جنگ به وسیله مطرح کردن مسئلۀ جنگ و نجات هموطنان در مناطق اشغالی از دست کفار، همه و همه، از عوامل شعله ورشدن دوبارۀ آتش جنگ میان ایران و روسیه بود.
فتحعلیشاه بار دیگر عباس میرزا، فرماندۀ سپاه ایران را راهی نواحی تصرف شده کرد و چون روس ها آمادۀ جنگ نبودند، غافلگیر شده و سپاهیان ایران همۀ شهرهای از دست رفته، از جمله باکو، دربند، شوشی، داغستان و تالش را به تصرف درآوردند.
ایوان پاسکوویچ که تازه از جنگ های روس و عثمانی فارغ شده بود و فرماندهی نیروهای روس در قفقاز را به عهده داشت، ماموریت یافت همۀ مناطق تصرف شده توسط ایرانیان را بازپس گیرد. او ابتدا قره باغ و ایروان و بعد در تالش و لنکران سپاهیان ایران را شکست داد و سپس در گنجه با لشکر سی هزارنفری عباس میرزا روبرو شد که این جنگ به جنگ گنجه شهرت پیدا کرد. در این جنگ ایرانیان فاصلۀ کمی تا پیروزی داشتند که به علت تعلل آصف الدوله، صدراعظم در اعزام نیروی کمکی، در سپاه ایران بی نظمی به وجود آمد و تلاش عباس میرزا در نظم بخشیدن به امور سودی نبخشید و مجبور به عقب نشینی شد. در ادامه سپاهیان روس در تعقیب سپاه ایران از رود ارس گذشته و وارد آذربایجان شدند و تبریز را محاصره کردند. عباس میرزا حفظ تبریز را به آصف الدوله سپرده بود. با خیانت آصف الدوله، تبریز بدون مقاومت مردمی به تصرف ارتش روسیه درآمد. با تصرف تبریز و حرکت نیروهای روس به سمت تهران، عباس میرزا ناگزیر از پیشنهاد قرارداد صلح شد و عهدنامۀ ترکمنچای با شرایطی بسیار سخت و تحقیرآمیز به ایران تحمیل شد. [۲]

نقشۀ ایران در دوران قاجار

آرتساخ (قره باغ ؛ قره باغ کوهستانی ؛ ناگورنو- قره باغ )

نام «آرتساخ» در سنگ‌نبشته‌های اورارتو (دوران پادشاهی آیرارات، اوشاکان کنونی) به گونه‌های «آرداخونی» یا «اوردخینی» و «اوردخه» آمده است که نام آرتساخ از آنها گرفته شده است. در هزارۀ اول پیش از میلاد، سرزمینی به این نام جزو پادشاهی آیرارات و سپس یرواندیان (دودمان اروندی) قرار داشت.
نطفۀ نخستین تشکیلات حکومتی ساکنان سرزمین بلندی های ارمنستان در ‏کرانه های دریاچۀ وان (ترکیۀ کنونی) بسته شد. پادشاهی کوچک وان یا ‏اورارتو در طی ‏سده ها قدرت گرفت و پس از درگیری های بسیار با ‏پادشاهان آشور، در جنوب و سرکوب اقوام محلی در سال های ۸۱۰ ـ ۷۸۶ ‏ق.م با فرمانروایی منوا، سیطرۀ خود را تقریباً بر سراسر سرزمینی میان کوهستان های ارمنستان گسترش داد.‏‎‏ ‏‏‎ ‎‏ ‏
سنگ  نوشته های میخی کشف شده در صخره ها و غارهای کرانۀ شمالی ‏رود ارس در جنوب آرتساخ و جمهوری ارمنستان، از قلمرو پادشاهان وان در ‏‏نواحی شرقی سرزمین ‏کوهستان های ارمنستان نشان دارد. والری نشان می داد. ‏سنگ نوشتۀ دیگری از ورود آرگیشتی، پادشاه قدرتمند اورارتو، در ‏روستای دسار در کارواچار (کلبجر در نقشه های جمهوری آذربایجان) ‏خبر می  دهد. ‏
باستان شناسان در آرامگاه های باستانی کشف شده در استپاناکرت ( ‏‏خان کندی در نقشه های جمهوری آذربایجان) و خوجالی، ابزار و سنگ ‏نوشته های دوران روسای اول و روسای چهارم، از ‏پادشاهان وان یا اورارتو (۸۹۰ ـ۵۶۰  ق.م) را یافته اند .
کاشی های سفالی کوچکی که نقش مهر پادشاه روسای چهارم روی آنها ‏نقش بسته، در کرانۀ شرقی رود هرازدان، در نزدیک ایروان پایتخت ‏ارمنستان پیدا شده و در نوشته های روی آنها رود کُر (در قلب ‏جمهوری آذربایجان کنونی) مرز شمال شرقی پادشاهی اورارتو دانسته ‏شده است.‏
منطقۀ قره‌باغ سرزمینی است باستانی که به دو پارۀ جلگه‌ای (سفلا) و کوهستانی (علیا) تقسیم شده‌است. بخش سفلا در شمال واقع شده که شهر گنجه مرکز آن بود و بخش کوهستانی آن با عنوان رسمی «استان خودمختار قره‌باغ کوهستانی» شناخته می‌شود.
 نام  (قره‌باغ)، برای نخستین‌بار در کتاب حمدالله قزوینی، تاریخ‌نویس  سدهٔ هشتم ه‍.ق دیده می شود.
در زمان سلطهٔ حکومت روسیه شوروی واژهٔ «ناگورنو» به روسی (به معنی کوهستانی) به آن افزوده شده و نام این منطقه به منطقهٔ «قره‌باغ کوهستانی» تبدیل شده‌ است.

تاریخ‌نگاران و جغرافی‌دانان نامداری همچون پلینیوس (کتاب تاریخ طبیعی)، بطلمیوس (کتاب جغرافیا)، پلوتارک (کتاب بیوگرافی تطبیقی) و دیون کاسیوس (کتاب دانسته‌های نویسندگان یونان باستان و لاتین دربارهٔ اسکوتیا و قفقاز) همگی در آثار خود تأکید داشته‌اند که رود کورا مرز میان ارمنستان و آلبانیای قفقاز (آران ؛ یعنی سرزمینی که امروزه جمهوری آذربایجان نامیده می‌شود) بوده‌ است و آرتساخ (قره‌باغ) در سویی از این رود قرار دارد که جزئی از ارمنستان بوده‌است.

عهدنامۀ گلستان که در پایان جنگ اول ایران و روس در سال ۱۱۹۳ ش ( ۱۸۱۲ م ) امضا شد، در حقیقت پایانی بر حاکمیت ایران بر قره باغ بود. مدتی بعد، بعضی از خان های محلی با بازگشت به منطقه، تلاش کردند تا از نارضایتی عمومی علیه حاکمیت روسیه استفاده کنند و مناطق از دست رفته را باز پس گیرند. این جنبش ها مورد حمایت دولت ایران بود. از این رو منجر به جنگ دوم ایران و روس و شکست دوبارۀ ایران و انعقاد معاهدۀ ترکمانچای در سال  1828 م  شد و قره باغ برای همیشه از دست ایران بیرون رفت.
 این اتفاق در رابطه با قره باغ اهمیت دارد، زیرا بلافاصله پس از معاهده، روسیه شروع به دگرگون کردن بافت جمعیتی کرد. بنابراین جمعیت بسیاری از ارمنیان، ایران و عثمانی را ترک کرده و در قفقاز روسیه مستقر شدند و در مقابل، جمعیت زیادی از مسلمانان قفقاز جنوبی را ترک و در ایران یا عثمانی سکنا گزیدند. بنابر گزارش های سرشماری روسیه، در سال ۱۸۲۳ ارمینان قره باغ ۹ درصد از جمعیت را  تشکیل می‌دادند و ۹۱ درصد باقی در این گزارش‌ها مسلمان ثبت شده اند. در سال ۱۸۳۲ این درصد به ۳۵ درصد و در ۱۸۸۰سال به اکثریت ۵۳ درصدی رسید. البته این اطلاعات چندان قابل اعتماد نیست؛ زیرا در سرشماری روس‌ها کل خانات قره باغ شامل قره باغ پایین منظور شده است. از این رو شمار جمعیت منطقۀ قره باغ کوهستانی دانسته نیست. با این حال مسلم است که افزایش کلی جمعیت ارمنیان در نتیجۀ مهاجرت فزایندۀ آنان به قره باغ کوهستانی یا کوچ مسلمانان از منطقه بوده است.
این فرآیند پس از هریک از جنگ‌های روسیه-عثمانی (۱۸۵۵-۱۸۵۶ و ۱۸۷۷-۱۸۷۸) شدت یافت؛ زیرا روس‌ها آذری ها را به علت وابستگی‌های زبانی- قومی متحد بالقوۀ ترک‌ها می‌دیدند و در مقابل، ارمنیان متحد طبیعی روس‌ها در منطقه، وفاداران به تزار و قابل اعتماد تلقی می‌شدند. بنابراین ارمنیان مورد حمایت مقامات قرار گرفته و حتی به مناصب مهمی در ادارۀ منطقه رسیدند. طبیعتا در ترکیه خلاف این صادق بود؛ در آنجا ارمنیان ستون پنجم بالقوۀ روس‌ها تلقی می‌شدند؛ دیدگاهی که پیروی از آن به روی دادن کشتارهای ۱۸۹۰ انجامید. حتی بیش از اینکه ارمنیان ترکیه را ترک کنند، آذری‌های بسیاری خصوصا سنی، از قفقاز به امپراتوری عثمانی مهاجرت کردند. در اواخر قرن جاری، در قفقاز جنوبی و در مناطقی که امروزه جهت تمایز با ارمنستان غربی در ترکیه، ارمنستان شرقی نامیده می‌شود، ۱.۲۰۰.۰۰۰ نفر ارمنی زندگی می‌کردند.[۳]
در فاصلۀ سال های ۱۸۴۰ ـ ۱۸۴۶م، امپراتوری روسیه با انتصاب کارگزاران روس در رأس امور ‏اداری و فرماندهان روس به جای امیران محلی،‏ در سرتاسر مرزهای جنوبی ‏کشور، و در مرحلۀ بعدی با وضع ‏قانونی جدید مبنی بر تقسیم قفقاز جنوبی به دو بخش امارت گرجستان ‏به مرکزیت تفلیس و ‏امارت کاسپین (دریای خزر) به مرکزیت شماخی، ‏اقدامات خود را برای تحکیم نظام حکومتی جدید آغاز کرد. ‏
مناطق ارمنی نشین قفقاز بر اساس نظام جدید دوپاره شده و غرب ‏ارمنستان جزو امارت گرجستان، و آرتساخ جزو امارت کاسپین قرار ‏گرفت. حکومت ‏مرکزی روسیه با نادیده گرفتن وابستگی های قومی ارمنیان ‏ارمنستان و ارمنیان آرتساخ، فاصله انداختن میان حکومت های سنتی ‏منطقه را سرلوحۀ برنامۀ خود ‏قرار داده بود.
‏ ارمنیان آرتساخ که امید به کسب آزادی و استقلال از طریق همراهی ‏همسایۀ همکیش شمالی خود را از دست داده بودند، این بار خود و ‏سرزمین خود را ‏گرفتار استعمار و استثماری از نوع دیگر یافتند.
‏ این تقسیم بندی تا ۱۹۱۷م و تولد اتحاد جماهیر شوروی پابرجا ‏ماند.‏
گفتنی است که پیشنهاد ارمنیان در ۱۹۱۶م (آستانۀ فروپاشی ‏امپراتوری روسیه) در خصوص ایجاد یک استان ارمنی  نشین، جدا از استان ‏کاسپین و یا ایجاد چهار استان ارمنی  نشین و کوچکتر یرِوان، آلکساندراپل، آرتساخ و کارس، با وجود مقبولیت ‏ظاهری هیچگاه جامۀ عمل نپوشید. ‏

در نیمۀ دوم قرن نوزدهم، گسترش صنایع نفت باکو و تصاحب پست های مدیریتی و مشاغل بالای صنعتی توسط ارمنیان به دلیل کاردانی و آموزش دیدگی آنها، منجر به تمرکز آنها در باکو شد. بازرگانان ثروتمند ارمنی به خرید زمین های آذربایجانی ها پرداختند. ارمنیان مقیم ‏باکو که جایگاه و ثروت خود را  از طریق تجارت کلان کسب کرده بودند، در سال های ‏پایانی ‏سدۀ نوزدهم میلادی شروع به خرید چاه های نفت باکو که اکثراً ‏متعلق به تاتارهای قفقاز بود، کردند[۴]؛ و به لطف شم اقتصادی خوب خود، ‏به زودی صاحب ثروت ‏قابل توجهی شدند. داغستانی های قفقاز که چشم دیدن ‏موقعیت اجتماعی برتر و دین و اعتقادات متفاوت ارمنیان را نداشتند، ‏با استناد بر باورهای پان ترکیستی خود که ‏ریشه در اعتقادات سلاطین ‏عثمانی داشت، اقدام به تحریک تاتارها و کردهای منطقه علیه ارمنیان ‏کردند. مجموعۀ این تحرکات و تحریکات که همزمان با مرحلۀ نخست انقلاب اجتماعی روسیه ‏در سال  های ۱۹۰۵ و ۱۹۰۶م بود، باعث رشد ‏کم ‏سابقۀ خشونت در سرتاسر منطقه و آغازگر موج تازه ای از برخوردهای ‏قومی در قفقاز جنوبی از دربند تا ایروان شد که تا ۱۹۲۱م و ‏تثبیت ‏نظام کمونیستی ادامه یافت.‏
انقلاب اجتماعی ـ سیاسی روسیه، که از ۱۹۰۵م زمینه های آن آرام آرام فراهم می شد، حکومت را بر آن داشته بود، تا در غیاب رقیب دیرینۀ خود؛ ایران، با تکیه بر ‏حضور نظامی ـ اداری‏ خود در قفقاز ‏میان اقوام گوناگون تفرقه ایجاد کند و مانع انسجام توده های ‏مردمی و هرگونه دشواری ناخواسته برای دولت تزاری در سلطۀ خود بر پهنۀ ‏امپراتوری شود. حکومت مرکزی روسیه و امیران ثروتمند غیرمسیحی قفقاز، با عنایت به اعتقادات خرافی روستاییان و مردم عادی ‏سعی می ‏کردند که برای پنهان کردن فاصلۀ طبقاتی حاکم در منطقه، ارمنیان «کافر» ‏را عامل فقر و بیچارگی عموم معرفی نمایند. ‏
اولین طغیان برآمده از دشمنی و کینۀ ارمنی- مسلمان در باکو رخ داد. علت آن نیز ، قتل یک مسلمان توسط ارمنی ها بود. در ششم فوریۀ ۱۹۰۵ هزاران نفر از آذربایجانی‌ها، که بسیاری از آنان اهل روستاهای اطراف بودند، به بخش‌های ارمنی شهر حمله کردند. در ادامه، سه روز قتل و غارت روی داد، در حالی که پلیس و نیروهای نظامی آشکارا بی‌تفاوت بودند – همان‌طور که بعدها در بیشتر درگیری‌ها نیز چنین کردند. خشونت‌های باکو، در مقیاس کوچکتر، در تاریخ ۲۰ و ۲۱ فوریه در ایروان، سپس در ماه مه در نخجوان و بخش‌های دیگر گوبرنیای ایروان تکرار شد و در اوایل ژوئن درگیری های خشونت‌ آمیز در شوشا به وقوع پیوست. موج دیگری از خشونت که حتی ویرانگرتر از ماه فوریه بود، باکو را در ماه اوت در برگرفت  در این دور تازه از خشونت ها، چند میدان نفتی متعلق به ارمنیان به به آتش کشیده شدند. یکی از خونین‌ترین درگیری‌ها در ۱۵-۱۸ نوامبر در گنجه رخ داد و درگیری دیگری در ۲۱ نوامبر در تفلیس رخ داد. نبردها تا سال بعد، هرچند با شدت کمتر، ادامه یافت.
در طی ‏خشونت های ‏سه روزۀ باکو ۳۲۶ تن از ارمنیان کشته یا زخمی شدند. ‏برخوردهای قومی و خشونت  بار بعدی در تابستان و پاییز همان سال، ‏منجر به قتل صدها تن از شهروندان ‏ارمنی، تاتار و روس در شهر باکو ‏شد. خشونت های قومی و چشم  انداز دستیابی به سهم وسوسه انگیزی از ‏دارایی های به جای مانده از ارمنیان کشته شده و بی خانمان، در ‏اندک زمانی ‏به شهرهای نخجوان، گنجه، شوشی و آغدام گسترش پیدا کرد.‏
ماکسیم گورکی، از نویسندگان معروف جهان، در نوشته‌ای تحت عنوان «تزار روسی» دربارۀ نسل‌کشی ارمنی‌ها در باکو چنین اشاره کرده ‌است :

«سرانجام روز ۹ فوریه اوضاع شهر آرام شد اما در اواخر ماه اوت همان سال بار دیگر قتل‌عام ارمنیان از سر گرفته شد و در طول یک هفته ۳۰۰ الی ۴۰۰ ارمنی در باکو کشته و ۷۰۰ نفر مجروح شدند. پان ترکیست‌ها حتی به کسانی که سعی در پنهان کردن و نجات ارمنیان داشتند، رحم نمی‌کردند. به این ترتیب، «میشل تیمون، مهندس فرانسوی که چند خانوادۀ ارمنی را نجات داده بود، به درون یک چاه حفاری نفت که در حال سوختن بود، انداخته شد و به قتل رسید.»
در طی یک هفته از ۱۶ ـ ۲۲ اوت ۱۹۰۵م شهر شوشی شاهد قتل سیصد نفر و ‏آتش  سوزی در چهارصد خانه و پانصد مغازه بود. دو ‏بازار ارمنیان، سالن ‏نمایش خاندامیریان با گنجایش ۳۵۰ نفر، تنها بیمارستان ارتش، ‏چاپخانۀ هاکوپیان و ساختمان شهرداری نیز ‏همگی طعمۀ آتش شدند. ‏
در اوت ۱۹۰۶م گروه های ترک و تاتار آغدام به صومعۀ آماراس ‏هجوم بردند و ضمن غارت اموال کلیسا اقدام به ویران کردن این مجموعۀ ‏‏تاریخی کردند. در طی این درگیری  های جدید در شوشی، خاچن، واراندا ‏و زانگه  زور ۴۶۰ تن از شهروندان ارمنی کشته شدند.‏
منابع ارمنی یا طرفدار ارمنی مانند داسنابدیان و واکر معتقدند که آذربایجانی ها (که او آنان را تاتار می نامد) آغازگر درگیری ها بوده و منجر به واکنش شدید ارمنی ها و سرانجام آنچه او پیروزی می نامد، شده است. داسنابدیان ادعا می کند که آذربایجانی ها  جنگ علیه ارامنه را به وضوح با قصد قتل عام، غارت و نابودی آغاز کردند. بر این اساس، «تاتارها» ارمنی های غیرمسلح را در فوریۀ ۱۹۰۵ در باکو قتل عام کردند، و سپس به سوی دیگر شهرها از جمله قره باغ حرکت کردند. در پاسخ ، داشناک ها [۵] به گفتۀ داسنابدیان موفق به «متوقف کردن ضربت اصلی اوباش مسلح و مخرب آذربایجان» و حتی «ضدحمله و گاه مجازات شدید» آذری ها شدند. واکر ادعا می کند که «تاتارها جهت قتل عام آزاد و مصون از مجازات بوده اند.» از سوی دیگر به گفتۀ فیگل، اقدامات تروریستی داشناکسیون – مشابه امپراتوری عثمانی- علیه اکثریت آذری ساکن شوشا، باکو و گنجه باعث فوران خشونت شد. بر این اساس، در باکو، بیشتر اعضای قشر پیشرو آذربایجان حذف شدند. در شوشا خانه های آذری ویران شد و ۵۰۰ آذری و ۴۰ ارمنی کشته شدند. در کل، فیگل ادعا می‌کند که، ۱۵۸ روستای آذری در این مدت ویران و بیش از ۱۰۰۰۰ آذری کشته شده‌اند. با این حال، هیچ یک از این نویسندگان هیچ مرجعی برای تأیید ادعاهای خود ندارند. علاوه بر این، ادعای آنان از این جهت که تلاش دارند، یکی از طرفین را کاملا مقصر و دیگری را قربانی قلمداد کنند و حتی یک مورد از قساوت‌های انجام شده توسط طرف مقابل را ذکر نمی‌کنند، بی اعتبار است.
به گفتۀ ون دره لیو ، این آشوب ها با کشته شدن یک دانش آموز آذری و یک مغازه دار در باکو ، در اوایل فوریۀ ۱۹۰۵ آغاز شد. این واقعه درگیری‌های خونین به دنبال داشت و اوباش آذری به محلۀ ارمنی باکو تاختند. طی چهار روز ۱۲۶ آذری و ۲۱۸ ارمنی کشته شدند. در ماه آگوست خشونت در شوشا آغاز شد و مانیفست داشناک خواهان پاکسازی تمامی عناصر ترک و ایرانی از ارمنستان شد. بنابر گزارش ها صدها آذری کشته شدند و در پایان ماه آگوست خشونت ها پایان گرفت. با وجود این، اخبار شوشا به باکو رسید و در آنجا آذری‌ها به صنایع ارامنه حمله کردند. در تابستان ۱۹۰۶، بار دیگر خشونت در قره باغ آغاز شد، و درگیری بزرگی میان ارمنی ها و آذری‌ها درگرفت. در نتیجه شهر شوشا به دو بخش متخاصم ارمنی و آذری تقسیم شد. سوئیتچوفسکی به نقل از منابع ارمنی می‌نویسد که ۱۲۸ روستای ارمنی و ۱۵۸ روستای مسلمان نشین نابود یا غارت شدند و این نشان می دهد که خشونت دوطرفه بوده است. شمار کشته شدگان بین ۳۰۰۰ تا ۱۰۰۰۰ نفر متغیر است. طبق گفتۀ سوئیتچوفسکی، همۀ داده ها حاکی از آن است که طرف آذری ها تلفات بیشتری نسبت به ارمنی ها متحمل شده است. این ناشی از این واقعیت است که آذربایجانی‌ها سازمان یافتگی مناسبی نداشتند، در حالی که یگان های مسلح داشناک که بیشترین نبردها را از طرف ارمنی ها انجام می دادند، بسیار مؤثرتر بودند؛ واقعیتی که تقریباً همه تحلیلگران از آن سخن گفته اند.
داسنابدیان ، در کتاب خود، تاریخ داشناکسیون، با افتخار ادعا می کند که – به لطف نقش تعیین کنندۀ آن در تقابل های ارمنی- تاتار ۱۹۰۵، اعتبار داشناکسیون در قفقاز و جاهای دیگر به طرز چشمگیری افزایش یافت.
هنوز هم در مورد چگونگی آغاز درگیری ها و اینکه چه کسی آغازگر درگیری بوده است، اختلاف نظر وجود دارد. با این حال، توجه به این نکته مهم است که – مانند سال های اخیر ، عدم مداخلۀ مقامات مرکزی امپراتوری منجر به گمانه زنی هایی شد که مقامات یا مشوق خشونت بوده‌اند یا حداقل دلیلی نمی‌دیدند که از خشونت جلوگیری کنند، زیرا درگیری میان این دو گروه آنان را از پیگیری و کوشش در راه دستیابی به اهداف آزادیخواهانه شان که در حال تکوین بود، بازمی داشت و به بیراهه می برد.
در این دوره دشمنی میان ارمنی ها و آذری های قفقاز که قرن ها در صلح نسبی زندگی کرده بودند، رشد کرد. مقصردانستن تنها یکی از دو طرف غیرممکن است. به نظر می‌رسد که در برخی درگیری‌ها باکو و گنجه، آذری‌ها آغازکننده بوده اند و در برخی دیگر شوشا و تفلیس، ارمنی ها آغازگر درگیری بوده‌اند.
بخش عمده‌ای از مسئولیت کشتارها به عهدۀ داشناکسیون به عنوان یک حزب است؛ زیرا این حزب نیروی پیشرو در انجام کشتارها بوده است. داشناک‌ها گروه‌هایی را مشابه گروه‌های موجود در ترکیه سازمان دادند و بیشتر اعضای این گروه‌ها را از پناهندگان ارمنی آن کشور جذب می‌کردند. این گروه ها به مسلمانان حمله می‌کردند و غالباً جمعیت کل روستاها را از بین می‌بردند. از سوی دیگر، آذربایجانی‌ها هیچ سازمانی که بتوان آن را با داشناکسیون مقایسه کرد، نداشتند و بدون هماهنگی یا برنامه می‌جنگیدند.
مقامات روسی نقش ننگینی در درگیری های ارمنی- آذربایجانی ایفا کردند. آنها قدرت پیشگیری از خونریزی را داشتند اما در عوض از مداخله در درگیری این دو قوم خودداری کردند. خود  ورونتسف- داشکف معترف است که می توان گفت ، طی کشتارهای فوریۀ ۱۹۰۵، مقامات تقریبا کاملا بی‌تفاوت بودند.

ناآرامی‌های قفقاز تقریباً دو سال به طول انجامید تا در نهایت آرامش دوباره برقرار شد.
لوئیجی ویلاری، نویسنده و روزنامه‌نگار بریتانیایی چگونگی پایان این نزاع را اینگونه توصیف کرده است :
دوم سپتامبر، روسای مسلمان قاصدی نزد ارمنیان فرستادند و سرانجام همایش صلحی در کلیسای روسی برگزار شد. تاتارها و ارمنیان علنا یکدیگر را در آغوش گرفتند و قسم خوردند که تا ابد دوستی‌شان را حفظ کنند. زندانیان مبادله شدند. در این درگیری حدود ۳۰۰ نفر کشته یا زخمی شدند که حدود دوسوم آنان از تاتارها بودند؛ زیرا ارمنیان سلاح های بهتری در اختیار داشتند و از مزیت مکانی نیز برخوردار بودند. خسارت ناشی از این درگیری ۴ میلیون تا ۵ میلیون روبل برآورد می‌شود. قشون روس که حدود ۳۵۰ نفر از آنان حاضر بودند، به نظر می‌رسد هنگام درگیری‌ها اصلا هیچ کاری نکرده‌اند اما گروه نظامی برای جشن آشتی موسیقی اجرا کرد.

انقلاب روسیه

در فوریۀ سال ۱۹۱۷ جنبشی اعتراضی علیه حکومت امپراتوری روسیه شکل گرفت  که به برکناری نیکلای دوم، تزار روسیه انجامید و حکومت تزارها برای همیشه سرنگون کرد و به دنبال آن، یک دولت موقت به قدرت رسید. دولت موقت زیر نظر گئورگی لووف و آلکساندر کرنسکی از شاخۀ منشویک حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه  تشکیل شد. در اکتبر همان سال انقلاب دیگری به دست بلشویک ها ، شاخۀ رادیکال حزب سوسیال دموکرات کارگری به رهبری ولادیمیر لنین انجام شد که طی یک یورش نظامی همه‌جانبه به کاخ زمستانی سن پترزبورگ و دیگر سازمان های مهم، قدرت را از دولت موقت گرفت و به تاسیس اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی شد.
پس از انقلاب اکتبر، در تاریخ ۲۲ آوریل، ۱۹۱۸ کمیساریای ماورای قفقاز در شهر تفلیس برپا شد و به جمهوری فدراتیو ماورای قفقاز که شامل منشویک های گرجی، داشناک های ارمنی و مساواتی های مسلمان می شدند، رای داد .
هنوز چندی از عمر این جمهوری نگذشته بود که اشغال باکو از طرف بلشویک های طرفدار مسیحیان باعث شد تا گروه معروف به  مساواتی ها از دولت عثمانی تقاضای کمک کند. با ورود ارتش عثمانی به قفقاز تنش های قومی ابعاد گسترده ای یافت و به جنگ میان ارمنیان و مسلمانان انجامید. در آن زمان تنش های قومی عمیق تر از آن بود که زمینه را برای همکاری گرجیان، ارمنیان و مسلمانان در قفقاز را فراهم کند و سرانجام، در ۲۶ ماه مه ۱۹۱۸ سران جمهوری فدراتیو قفقاز رای به انحلال جمهوری نوپای  فدراتیو ماورای قفقاز دادند که در پی آن گرجستان اعلام استقلال کرد و ارمنیان به تشکیل جمهوری مستقل ارمنستان و شورای ملی مسلمانان در تفلیس اعلامیۀ استقلال کشوری به نام آذربایجان را منتشر کرد.
این در حالی بود که بر اساس اسناد تاریخی معتبر، نام تاریخی منطقه ای که اکنون جمهوری آذربایجان نامیده می شود، همیشه «آران  و شروان بوده» و نخستین بار در سال ۱۹۱۸، محمدامین رسول زاده نامواژۀ «آذربایجان» را برای نامیدن سرزمین های شمال رود ارس به کار برد. البته رسول زاده به عنوان رئیس جمهور دولت دوسالۀ جمهوری دموکراتیک آذربایجان در پاسخ اعتراضات ایرانیان به این نامگذاری، صراحتا در کتاب خود تحت عنوان جمهوری آذربایجان ، چگونگی شکل گیری و وضعیت کنونی آن می گوید :« بنا به جغرافیای رسمی قبل از جنگ جهانی، آذربایجان به تبریز و حوالی آن که در ایران واقع است اطلاق می شد. آذربایجانی که نام آن پس از جنگ جهانی و انقلاب کبیر روسیه بر سر زبان هاست، عبارت از منطقه ای است واقع در شمال آذربایجان سلف الذکر که جنوب شرقی قفقاز را در بر می گیرد و مرکز آن باکوست.»
بر اساس  سندی  که وزارت امور خارجۀ ایران تسلیم وزارت امور خارجۀ عثمانی کرده است، ایران به حمایت عثمانی از حزب مساوات جهت تشکیل یک کشور جدید در جنوب قفقاز اعتراض می کند. در ابتدا تصمیم بر آن بود که کشور جدید جمهوری شرقی جنوبی ماورای قفقاز،  «جمهوری جنوب شرق قفقاز» نام بگیرد، ولی حزب مساوات با کمک ترک های جوان این تصمیم را تغییر داده و کشور را با نام «آذربایجان» نامگذاری و مردم آن را «آذربایجانی» یا «آذری» نامیدند .
 پیش از ١٩١٨، هیچ سند بین المللی به نام جمهوری آذربایجان ثبت نشده است و چنین نامی به عنوان یک کشور هیچگاه در سندهای سیاسی و در تاریخ و جغرافیای سیاسی به کار نرفته است.
به این ترتیب، نامی که بیش از دوهزار سال و بحق به منطقۀ تاریخی جنوب رود ارس، در درون سرزمین ایران تعلق داشت، برای هویت بخشیدن کشوری که در سال ۱۹۱۸م در شمال همان رودخانه، ساخته شد، به کار رفت .

کتاب «پیدایش جمهوری آذربایجان» ،
پژوهش : مسعود عرفانیان


آلکباروف در مقالۀ خود در خصوص «قومیت آذربایجان» یادآور می شود:
«بیست سال پس از تشکیل جمهوری آذربایجان ساکنان بومی آن خود را تاتار می نامیدند زیرا نام آذری به ایرانیان آذربایجان تعلق داشت و برای آنها نامی بیگانه بود».

دکتر عنایت الله رضا در خصوص علت نامگذاری منطقۀ آلبانیای قفقاز «اران و شیروان» به آذربایجان می نویسد:
« گمان می رود گذاردن نام آذربایجان بر اران و شیروان در قفقاز از آنجا ناشی می شده که ترکان چند بار به آذربایجان ایران حمله برده بودند و با وجود کشتار فراوان همواره مقاومت شدید مردم آذربایجان را در برابر خود مشاهده کرده بودند و نتوانسته بودند از راه های مستقیم مردم آذربایجان را به خود متمایل گردانند. از این رو درصدد برآمدند نخست قفقاز و آذربایجان را زیر نام واحد، آذربایجان، متحد گردانند و پس آن گاه دو سرزمین نام برده را ضمیمۀ خاک خود کنند.»

واسیلی وِلادیمیر بارتولد، در سخنرانی خود در بخش ‌شرق‏ شناسی دانشگاه دولتی باکو درجمهوری آذربایجان، در سال ۱۹۲۴م، گفته است :
«منطقه‌ای که هم‏ اکنون جمهوری آذربایجان نامیده می‏ شود، اران یا آلبانیا نام داشته و دادنِ نام آذربایجان به آن، صرفاً به این هدف بوده است که با آذربایجان ایران به یک کشور مستقل تبدیل شوند.»

کتاب «آذربایجان و اران» ،
پژوهشی از : دکتر عنایت الله رضا

به دنبال اشغال باکو توسط بلشویک های طرفدار مسیحیان و درخواست کمک مساواتی ها از دولت عثمانی، انورپاشا (فرماندۀ کل ارتش عثمانی و رهبر ترک های جوان)  برادر خود، اسماعیل انور را مامور کمک به مساواتی ها کرد و او با لشکر خود به باکو حمله کرد و در ۱۵ سپتامبر  1918 باکو سقوط کرد . نیروهای عثمانی به محض تسلط بر شهر، شروع به پاکسازی قومی و نژادی باکو از روس ها و ارمنی ها کردند و طی سه روز پیاپی، ۳۰ هزار روس و ارمنی کشته شدند .
سرگئی رافالوویچ، یکی از شاهدان قتل عام که بعد ها مقالات مفصلی در مورد آن نوشته است، دربارۀ روزهای خونین می گوید: حتی هشت روز پس از قتل عام در نواحی مرکزی و اطراف ایستگاه شهر بوی غیرقابل تحمل اجساد به مشام می رسید و در تمام کوچه ها شاهد اجساد زنان مورد تجاوز قرارگرفته و نوزادان به قتل رسیده بودم .
در هنگام محاصرۀ باکو توسط نیروهای عثمانی در چند مرحله مجموعآ حدود ۷۰ هزار نفر از ارمنیان با کشتی خود را به ایران، بندر انزلی و رشت رساندند و توسط کمیته ای در کلبه های ساحلی و مدرسه و کلیسای ارمنیان شهر رشت اسکان داده شدند .
پس از سقوط باکو بخشی از نیروهای عثمانی راهی منطقۀ قره باغ شدند و به دلیل درگیری دولت وقت شوروی در جنگ های داخلی، قفقاز عملا به کلی رها شده بود. مناطقی مانند نخجوان و زانگزور توسط ارتش عثمانی دچار پاکسازی نژادی شد و
قتل عام شهر به شهر در قره باغ توسط ارتش عثمانی و هواداران آذربایجانی آنها و اعدام دسته جمعی شخصیت هایی که تسلیم عثمانی ها شده بودند، در میدان های شهر و در ملاء عام انجام می شد که بناگاه جنگ جهانی اول با تسلیم دولت عثمانی در تاریخ ۳۰ اکتبر ۱۹۱۸ به پایان رسید و ژنرال ویلیام تامسون، فرماندۀ نیروهای متفقین در شرق قفقاز فرمان تخلیۀ آذربایجان را به ترک ها داد و خود در ۱۷ نوامبر وارد باکو شد .
با تسلیم دولت عثمانی آشوب در منطقۀ قفقاز پایان نیافت. دولت انگلستان به عنوان بازیگر جدید وارد منطقه شد و به طور بی سابقه و عجیبی شروع به حمایت از دولت آذربایجان و نیروهای ترک کرد. دولت انگلیس معتقد بود با استقرار هر چه سریع تر یک دولت منظم و استقرار آرامش در منطقه می تواند هرچه سریع تر از گسترش گرایش های سیاسی پان اسلامی و پان ترکی پیشگیری کند. ضمن اینکه دولت انگلستان تصور می کرد، با واگذاری شش ولایت ارمنی نشین عثمانی و بخشی از کیلیکیه به ارمنستان ایراد ندارد که مناطقی مانند قره باغ و زانگزور هم به دولت آذربایجان داده شود. در واقع دولت انگلستان به دنبال این بود که با استقرار هرچه سریع تر آرامش در منطقه بتواند از منابع نفتی سرشار آذربایجان بهره برداری کند.
حمایت های مداوم انگلستان از آذربایجان باعث خشم ارمنیان شد و تا ماه ها کشمکش و درگیری در منطقه ادامه داشت تا اینکه سرانجام، با پایان جنگ های داخلی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۲۰، ارتش سرخ وارد منطقۀ قفقاز شد و شهر باکو را تصرف کرد.
پس از آذربایجان منطقۀ ارمنستان هم به سرعت تسلیم ارتش سرخ شوروی گردید و این مسئله باعث فروکش کردن یک نبرد فرسایشی میان نیروهای مساواتی و ارتش عثمانی از یک سو، و ارمنیان از سوی دیگر در منطقۀ قفقاز گردید و سپس هر دو دولت به علاوه گرجستان  تحت حاکمیت اتحاد جماهیر شوروی قرار گرفتند.
در آن دورۀ دوساله ( ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۰ میلادی ) قره باغ تحت حاکمیت هیچ کدام از دولت های ایروان و باکو نبود. البته شورای رهبری قره باغ در یک رای گیری تصمیم به پیوستن به جمهوری ارمنستان گرفت که با اشغال ایروان و باکو و قره باغ از طرف نیروهای شوروی، هرگز محقق نشد.
در سال ۱۹۲۳م استالین با عدم توجه به نظر شورای رهبری قره باغ، این منطقه را به «جمهوری سوسیالیستی آذربایجان شوروی » سپرد. در این تصمیم استالین چهره های پرنفوذ باکویی، از جمله نریمان نریمانف عضو دفتر مرکزی حزب کمونیست روسیه تاثیرگذار بودند.
ادغام اجباری ارمنستان در خانوادۀ سوسیالیست  ها با محوریت روسیه در ‏دوم دسامبر ۱۹۲۰م، آغازگر دورانی حیاتی و پرتلاطم برای ارمنستان ‏به طور کلی، و قره باغ ‏به طور خاص، بود. ‏
روسیه، که مرحلۀ دوم انقلاب سوسیالیستی خود را در اکتبر ۱۹۱۷م پشت ‏سر نهاده و در مدتی کوتاه از فراگیر شدن نظام خود در اروپا مأیوس ‏شده بود، ‏استحکام انقلاب خود را در تزریق اجباری نظام خلقی  اش به ‏کشورها و حکومت های فئودال محلی شرق و غرب دریای مازندران می  دید.‏
تشدید درگیری های مرزی میان جمهوری  های تازه سوسیالیست قفقاز جنوبی ‏حاصل روند تحولات اجتماعی پسا جنگ در شرق اروپا و آسیای صغیر بود. ‏‏ در ۳۰ نوامبر ۱۹۲۰م تشکیلات خلقی آذربایجان در پیامی به رهبران ‏ارمنستان انضمام ارمنستان به نظام انقلابی و پایان مناقشه بر سر ‏مرز بندی ها را صمیمانه ‏تبریک گفته و با صدور قطعنامه ای،‎‏ ‏‎الحاق رسمی ‏قره باغ ، زانگه زور و نخجوان به ارمنستان را گرامی داشته بود.‏
مفاد این قطعنامه در یکم دسامبر ۱۹۲۰م، به تأیید «اجلاس بزرگ ‏سوسیالیسم در باکو» رسید و مورد استقبال استالین، رهبر انقلاب ‏واقع شده بود. ‏
مراتب توافق سیاسی میان جمهوری  های آذربایجان و ارمنستان و تقسیم  بندی پیشگفته بار دیگر در سوم ژوئن ۱۹۲۱م در قطعنامۀ کمیتۀ مرکزی سوسیالیست های ‏قفقاز ‏مورد تأیید قرار گرفت و ارمنستان سیاستمداری به نام ‏آسکاناز مراویان  را در سمت نمایندۀ تام الاختیار خود در قره باغ ‏معرفی کرد.‏
‏ نریمان نریمانف ( ۱۸۷۰ـ ۱۹۲۵ )، مسئول کمیتۀ مرکزی تشکیلات سوسیال دموکرات آذربایجان و کمیسریای باکو که مهر تأیید خود ‏را نیز پای قطعنامۀ اجلاس سوم ژوئن ۱۹۲۱م ‏نهاده بود، با استفاده ‏از اوضاع ناپایدار حکومت مرکزی انقلاب در فاصلۀ کوتاهی، نیات ‏پنهانی خود را آشکار کرد. او که از روزهای پایانی ۱۹۲۰م فعالیت ‏وسیعی را ‏برای الحاق نواحی ارمنی  نشین قفقاز به آذربایجان نوپا آغاز کرده بود، پرچمدار مخالفت با مفاد ‏قطعنامۀ سوم ژوئن ۱۹۲۱م شد. نریمانف ‏برای به کرسی نشاندن ‏نیات خود، طی شکواییه ای از نگرانی بسیار عمیق خود برای حفظ صلابت ‏و سلامت انقلاب بزرگ خلق سخن رانده و در مورد بروز ‏ناهماهنگی های ناخواسته و ‏ناگوار در نظام آسمانی سوسیالیسم، در صورت پابرجایی تصمیم کمیتۀ ‏مرکزی هشدار داده بود. ‏
اجـلاس فـوق العـادۀ ۴ ژوئـیۀ ۱۹۲۱م، کمیتـۀ مرکـزی تشکیلات سوسیالیست ‏قفقاز در همان اوضاع ناپایـدار سیاسی در حضور استالیـن تشکیل شـد و ‏بار ‏دیـگر بر تصمیم اجلاس قبـلی برای الحاق سه ناحیۀ ارمنی  نشین مورد ‏بحث به ارمنستان تأکید کرد.‏
نامۀ اعتراضی بعدی نریمانف در جلسۀ پنجم ژوئیۀ همان کمیته مطرح و کمیتۀ مرکزی تشکیلات سوسیالیست قفقاز طی تصمیمی عجولانه و در غیاب ‏هرگونه ‏رأی گیری، الحاق نهایی قره باغ به آذربایجان سوسیالیست را ‏اعلام کرد. گویا پیروزی انقلاب روسیه در چرخشی غیرمنتظره و ناگهانی، ‏منافع حکومت را در تقابل با ‏متفقین ‏و هم پیمانان در جنگ دیروز و همکاری با ترکیه می  دید. رهبری ‏کمونیستی روسیه ظاهراً نمی توانست به ارمنستان و ارمنیان (به زعم ‏خود نمایندۀ ‏امپریالیسم غرب در منطقه)، نظر مساعدی داشته و خواسته های آذربایجان پارۀ تن سوسیالیسم، برادر کوچک تر ترکیه و ‏اهداف ارتش سرخ درگیر با امپریالیسم را ‏نادیده گیرد.‏
روسیه در ادامۀ ایجاد تغییرات در سیاست خارجی و ابراز تمایل آشکار ‏به ایجاد روابط دوستانه با ترکیه نمی توانست نظر موافق به حل ‏‏مسئلۀ ارمنی و حمایت از هرگونه دیدگاه مثبت در قبال قره باغ  داشته باشد. در نتیجه، استالین گرجی تبار، رهبر عملی حزب ‏کمونیست با وجود مخالفت برخی از ‏متفکران و سردمداران انقلاب ‏کمونیستی روسیه، چون بوریس لگران و گئورگی چیچرین برای حفظ قره باغ، نخجوان و زانگه زور ارمنی ‏نشین در قالب جمهوری سوسیالیستی ارمنستان یکپارچه، فرصت به وجودآمده را برای الحاق نهایی قره باغ به بدنۀ ‏آذربایجان نوپا غنیمت ‏دانست.‏
هدف سردمداران انقلاب سوسیالیستی تنها و تنها، تعمیق روابط دوستانه ‏و گرم با ترکیه، همسایۀ دیواربه دیوارشان بود که فقط چندسال پیش از انقلاب در تقابل با ‏روسیه و جنگ با امپریالیسم غرب از‎‏ دشمنان ‏اصلی انقلاب روسیه شمرده می شد.‏
آلکساندر سولژنیتسین، متفکر و نویسندۀ روس ‏تبار طی نطقی گفته بود که : «… مشکل مرزبندی برای لنین ‏ارزشی در حد ‏ردیف دهم را هم نداشت…».‏
پس از مرگ استالین در سال ۱۹۵۳ باز نارضایتی ارمنی های قره باغ آغاز شد و خواهان پیوستن به ارمنستان شدند. در سال ۱۹۶۳ ارمنیان دادخواستی برای حزب کمونیست تنظیم کردند، ولی کار به جایی نرسید و حتی درگیری هایی در همان سال میان آذری ها و ارمنی ها اتفاق افتاد که حدود ۱۶ ارمنی هم کشته شدند. همچنین در سال های ۱۹۵۶ و ۱۹۷۷ تظاهراتی در ایروان در مورد پیوستن قره باغ به ارمنستان انجام شد، ولی نتیجه ای از آن گرفته نشد. 

در پی پوست افکنی ساختار اتحاد جماهیر شوروی، و آغاز دوران پرسترویکا‎ ‎و ‏گلاسنوست در اواخر دهۀ هشتاد سدۀ بیستم، هنگامی که گرجستان و ‏آذربایجان حق ایجاد کشورهای مستقل با مشخصات ملی سیاسی سدۀ ‏نوزدهم را برای خود قائل ‏شدند، قره باغ نیز مایل بود از حق بازپس گیری استقلال و نیل به آزادی مطلق ‏برخوردار شود. بنا براین با تصویب مجلس خودمختار قره باغ  در ۲۰ فوریه سال  1988، قره باغ از آذربایجان جدا شد و به ارمنستان پیوست.
این در حالی بود که تبلور دورنمای سیاسی ‏منطقه در اذهان ‏قدرت های جهانی و به خصوص چشم انداز نهشته های زیرزمینی آذربایجان، در ‏نهایت  کفۀ جغراسیاسی (ژئوپولیتیک) قفقاز جنوبی را به سود جمهوری آذربایجان ‏سنگین می ‏کرد.

‏در پی اعلام الحاق قره باغ به ارمنستان، کشتاری علیه ارمنیان در  سومگاییت صورت گرفت که رومنیک دیوید در مقالۀ خود « انفجار درخصومت قومی») و همچنین کنز پتر از دانشگاه کمبریچ می نویسند :
کشتار سومگاییت فاجعه‌ای بود که توسط شورشیان آذربایجانی برضد ارمنی‌های جمهوری آذربایجان ساکن شهر ساحلی سومگاییت به وقوع پیوست. برطبق آمار بیش از ۵۳ نفر ارمنی در این حوادث کشته شدند. برخی نیز تعدا‌د کشته ها‌ را ده ها و حتا صدها نفر گفته اند.
این حادثه در روز ۲۷ فوریۀ ۱۹۸۸ میلادی اتفاق افتاد؛ زمانی که هنوز هیچ درگیری نظامی ای در منطقۀ قره باغ آغاز نشده بود: گروه‌هایی از عناصر افراطی جمهوری آذربایجان (در برابر بی‌تفاوتی نیروهای انتظامی آن جمهوری) شروع به قتل‌عام ارمنیان شهر سومگاییت در نزدیکی باکو نمودند.
در روز ۲۸ فوریۀ ۱۹۸۸، گروهی از نیروهای انتظامی شوروی وارد شهر سومگاییت شدند تا به این جنایات افراطی‌های آذربایجانی پایان دهند، اما با مقاومت آشوبگران، موفق به این امر نشدند. سرانجام، دولت مرکزی شوروی ناگزیر به گسیل نیروهای نظامی بیشتر و اعلام حالت حکومت نظامی برای پایان دادن به این قتل‌عام شد؛ امری که در تاریخ شوروی کم سابقه بود. تاکنون پارلمان اروپا (در سال ۱۹۸۸ میلادی)، مجلس سنای آمریکا (در سال ۱۹۸۹) و مجلس آرژانتین قطعنامه‌هایی در محکومیت قتل‌عام ارمنی‌ها توسط پان ترکیست‌های جمهوری آذربایجان در شهر سومگاییت به تصویب رسانده‌اند.

بختیار وهاب زاده، شاعر مشهور آذربایجان؛ «حسینوف»، مدیر انستیتوی آموزش سیاسی ، و «بایراموف»، دبیر کمیتۀ حزب شهر سومقاییت در تلاشی بی‌ثمر کوشیدند تا جلوی آن جمعیت ناآرام را بگیرند، ولی این کار عملی نشد. اعمال خشونت بار علیه ارمنیان، دو شبانه روز با شدت تمام ادامه یافت تا اینکه بهانۀ لازم برای مداخلۀ نیروهای نظامی شوروی فراهم آمد.
صدها نفر در اثر ضرب و شتم، دچار نقص عضو شدند و کارایی بخشی از اندامشان را برای همیشه از دست دادند. زنان بسیاری، که شامل دختران نوجوان نیز می‌شدند، مورد تجاوز جنسی قرار گرفتند و آسیب‌های روانی و جسمانی غیرقابل جبرانی دیدند. بیش از ۲۰۰ خانه به دست اشرار ویران شدند و ده‌ها اتوموبیل ارمنی‌ها در آتش سوختند. میزان خساراتی که به مغازه‌ها و کارگاه‌ها وارد شده بیش از حد تصور است و هزاران ارمنی [۶] از خانه و کاشانه‌شان رانده شدند.
یک شاهد عینی، به نام «آ. آرکی پوف»، گفته‌ است :
« او هنوز از پا درنیامده بود و می‌کوشید از میان شعله‌ها بیرون برود، ولی پنج نفر که میله‌های آهنی داشتند، او را مجدداً به دل آتش انداختند.»

یک شاهد عینی به نام «س. قلی اف» گفته‌ است:

مهاجمان، در مجاورت مرکز پلیس، یک ارمنی را کتک می‌زدند و هیچ مأموری مانعشان نمی‌شد. چرا که افراد پلیس مخصوصاً از شهر بیرون رفته بودند و با این کار، دست مهاجمان را باز گذاشته بودند. آن روز، هیچ‌یک از مأموران پلیس را ندیدم.
فرزند یک افسر پلیس، به نام «ضربعلی اف» گواهی داده‌ است :«  پلیس از همه چیز خبر داشت.»

ژرژ سوروس در نشریۀ ژورنال مسکو زنامیا شمارۀ ۶، سال ۱۹۸۹ میلادی اعلام کرده‌ است که :
نخستین کشتار ارمنیان در جمهوری آذربایجان، در اثر تحریکات نژادپرستان محلی، و با موافقت حیدر علی‌اف دبیر اول کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست شوروی در آن زمان، و رئیس‌جمهور بعدی جمهوری آذربایجان صورت گرفته‌است.

کشتار سومگاییت و تکرار وقایع خونین آن در جمهوری آذربایجان، در سال‌ها ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۲ میلادی، که با حملهٔ مسلحانه به ارمنیان قره‌باغ در سال‌های ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۴ م به اوج خود رسید، ریشه‌های روانی و تاریخی‌ای دارد که در جمهوری آذربایجان غیرعادی نیست. این درست است که تحریکات هدفمند یک نیروی خارجی در این ماجرا دخیل است، لیکن علت زیربنایی آن جنایات، همانا تعصبات، نفرت‌ها و کوته‌فکری‌های ضدارمنی است.
در ماه مهٔ ۱۹۸۸، مقامات ارشد کمونیست محلی شهر شوشی، ارمنیان بومی را از محل کار و اقامتشان بیرون راندند. در سپتامبر همان سال، ارمنی‌های بسیاری در خواجه لی کشته و مجروح شدند. در ماه‌های نوامبر و دسامبر ۱۹۸۸، کشتار ارمنیان در سراسر جمهوری آذربایجان فراگیر شد و شهرهای باکو، گنجه ( کیروف آباد)، شهرستان شماخی، شهرستان شامکور، مینگه چائور و نخجوان صحنهٔ قتل و غارت ارمنی‌ها شدند.
بیش از ۴۰ ناحیهٔ ارمنی‌نشین، در شمال قره‌باغ، شامل خان‌لر (گوی‌گول)، کارهاد (شهرستان داش کسن)، شمخور، شهرستان گدابیگ، و ۴۰هزار نفر سکنهٔ ارمنی شهر کیروف‌آباد (گنجه) به اجبار خانه و کاشانه‌شان را ترک کردند.
پس از آن، به جز بخش خودمختار قره‌باغ منطقهٔ شاهومیان و چهار روستای منطقهٔ خان‌لر (گتاشن، مارتوناشن، آزاد و کامو) ارمنیان مقیم جمهوری آذربایجان بسیار کاهش یافتند. بیشتر ارمنی‌ها در باکو اقامت داشتند و در آن زمان جمعیت آنها ۵۰هزار نفر بود، در صورتی که در آغاز سال ۱۹۸۸، نزدیک به ۲۱۵ هزار  نفر ارمنی در باکو زندگی می‌کردند.
در سال ۱۹۸۹ م. هم ضرب و شتم، کشتار، غارت، و یورش به ارمنی‌ها ادامه یافت و در این زمینه نیز برآورد دقیقی از خسارات جانی و مالی در دست نیست. در ماه‌های اوت، سپتامبر، و دسامبر ۱۹۸۹، ارمنیان آماج حملات غیرمنتظرۀ آذری‌ها شدند و مردم وادار به ترک باکو شدند. کار به جایی رسید که بر اساس برخی آمارها، در ژانویۀ ۱۹۹۰، حدود ۳۰ تا ۳۵ هزار نفر ارمنی در باکو باقی‌مانده بودند و آنها نیز بیشتر سالمندان و ناتوانانی بودند که راه گریز نداشتند و ناگزیر بودند اوضاع را تحمل کنند.
در طول جنگ قره‌باغ کشتار دیگری رخ داد که یکی از آنها  کشتار ماراقا بود و
خوجالی مسلماً شاهد اسفبارترین رخدادهای مناقشه قره باغ بوده ‌است. در طی هیچ‌یک از عملیات جنگی این تعداد از افراد بی دفاع، خصوصاً زنان و کودکان، کشته نشده بودند. شمار کشته شدگان تا به امروز نیز به درستی اعلام نشده‌ است.

دولت جمهوری آذربایجان از ۱۹۸۸م ترک‌های مسختی اخراج شده از ازبکستان را در خوجالو اسکان داده بود. نیروهای جمهوری آذربایجان مستقر در خوجالی با ب‌ام-۲۱ گراد و راکت اندازها  شهر استپاناکرت را مورد هدف قرار می‌دادند. در استپاناکرت بیش از ده‌ها نفر از ساکنان شهر جان خود را از دست دادند و زخمی شدند. ۱۵۰۰ بمب، و سه هزار موشک گراد، در طول فقط چند ماه بیش از ۸۰ درصد شهر استپاناکرت را ویران کرده بود. تعداد تلفات ۱۱۱ نفر و زخمی‌ها ۳۳۲ نفر از میان ساکنان شهر گزارش شد.
روبرت کوچاریان، رئیس جمهور ارمنستان (از ۱۹۸۸ تا ۲۰۰۸)، بر این اعتقاد بود که دو طرف درگیری معمولاً عملیات خود را از مناطق مسکونی دور نگه می‌دارند؛ ولی ارتش آذربایجان خوجالی را مرکز عملیات تهاجمی خود قرار داده بود و از چهار پایگاه موشکی گراد مستقر در این شهر، اقدام به موشک باران پیوستۀ شهر استپاناکرت می‌کرد. شلیک موشک‌ها از مرکز مسکونی شهر خوجالی، بنابر قانون جنگ، خود شهر خوجالی را به هدف اصلی آتش دشمن تبدیل کرد و طبیعتاً منجر به قتل ساکنان بی گناه شهر شد.
ساموئل بابایان، از فرماندهان قره باغ، تعبیر دیگری از رخدادها داشت. او می‌گوید که: «بستر رودخانه کارکار به منزلۀ دالان امن خروج ساکنان غیرنظامی از خوجالی به طرف شهرستان آقدام، از سوی رزمندگان ارمنی مشخص شده بود و از آن محافظت می‌شد. آنچه که انتظارش نمی‌رفت اتفاق افتاد. ساکنان بی دفاع خوجالی، که از میان سنگرهای ما در طول دالان امن خروج به سوی شهر آقدام در حرکت بودند، از رو به رو با آتش سربازان جبهۀ ملی آذربایجان، که از طرف شهر آقدام به طرف ما آتش گشوده شده بود، روبرو شدند.» او در ادامه می‌نویسد: «شرایط برای جلوگیری از خروج شش هزار تن از ساکنان بی دفاع و کشتار دسته جمعی آنها برای ما فراهم بود ولی فرماندهی ما به عمد عملیات را برای چند روز به تعویق انداخت و دالان فرار را برای ساکنان غیرمسلح خوجالی فراهم کرد.»
طبق اطلاعاتی که ویلسون گور، تاریخنگار کانادایی ارائه می‌دهد، نیروهای آذری مستقر در آقدام نیز اشتباهاً بر روی این بخت برگشته‌ها آتش گشودند. باید توجه داشت که این عملیات در منطقۀ وسیعی در هنگام شب صورت می‌گرفته و تشخیص افراد مسلح از غیرمسلح، اساساً غیرممکن و امکان اشتباه از سوی هر دو طرف زیاد بود.
چنگیز مصطفی یف، خبرنگار روزنامۀ ایندیپندت آذربایجان می‌نویسد: «بسیار امکان داشته که واحدهای مسلح آذری مستقر در آقدام کوچ کنندگان را در تاریکی شب با مهاجمان ارمنی اشتباه گرفته و به روی آنها آتش گشوده‌اند. سپس، برای پنهان کردن آثار اشتباه مرگبار خود، جسدها را تا حد غیرقابل شناسایی مثله، و صبح روز بعد با بوق و کرنا ارمنیان را مسئول این جنایت معرفی کرده‌اند.
واقعیت اینست که قربانیان خوجالی در منطقه‌ای که در دست نیروهای آذری و ۱۱ کیلومتر دور از دسترس نیروهای دفاعی قره باغ بود، به خاک افتادند. وقوع این فاجعه در زمانی بود که جنگ قدرت میان دولت وقت آذربایجان، به رهبری ایاز مطلب‌اف از یک طرف  و ابوالفضل ایلچی‌بیگ از طرف دیگر، به اوج خود رسیده و طرفین از هیچ چیز برای ضربه زدن به یکدیگر رویگردان نبودند. اوضاع وقت خوجالی موقعیت ایده آلی را برای طرفداران ایلچی بیگ فراهم آورد. واحدهای ارتش آذربایجان برخوردی سبعانه با افرادی که به سمت آقدام در حرکت بودند، داشتند. چه طراحی شده و چه ناخواسته ، واحدهای رزمی آذربایجان باعث این تراژدی شدند.
ایرادی که پاره‌ای از سازمان‌های دیدبان حقوق بشر به نیروهای ارمنی می‌گیرند، این است که ولو اینکه نیروهای آذری مردمشان را آگاهانه دم گلوله توپ گذاشته بودند و ولواینکه تشخیص افراد مسلح از غیر مسلح در آن هرج و مرج آسان نبوده، ارمنیان کلاً نمی‌بایستی روی نیروهای آذری‌ها آتش می‌گشودند، چون به هرحال امکان داشت که افراد بی گناه در این میان قربانی شوند.
سلیمان عباس اف، از ساکنان خوجالی، شکایت می‌کرد که: «چند روز مانده به جنگ خوجالی، بلندگوهای ارتش ارمنیان خبر حملۀ نهایی برای اشغال خوجالی و اختصاص دالان فرار برای ساکنان غیرنظامی دهکده را پخش می‌کردند و در حالی که بالگردهای ارتش ما بارها بر فراز خوجالی در پرواز و ناظر بر اوضاع بودند، کسی را نگران سرنوشت خود نمی‌دیدیم. در آن شرایط نه فقط قدمی برای نجات ما برداشته نشد، هیچ کمکی دریافت نکردیم و بدتر از همه، هنگامی که امکان خروج زنان، اطفال و افراد سالخورده از مسیر دالان فرار وجود داشت، ما را به ماندن ترغیب می‌کردند.»
تحریک افکار عمومی آذربایجان و اصرار در ایجاد نفرت و نژادپرستی نمی‌تواند حقایق گزارش شده از سوی خبرنگاران آزاد آذربایجانی و ناظران بین‌المللی را پنهان نماید.
عین‌الله فتح‌الله اف، خبرنگار آذربایجانی، در بهار ۲۰۰۵م از خوجالی بازدید و با بازماندگان جنگ مصاحبه کرد. او پس از بازگشت به باکو مقاله‌ای از قول پناهندگان نفتالان با این مضمون نوشت:
«آنها چند روز مانده به نبرد خوجالی با بلندگوهایشان از ساکنان غیرمسلح شهر می‌خواستند که شهر را از طریق دالان امن رودخانۀ کارکار ترک کنند. اگر ساکنان شهر از طریق دالان امن شهر را ترک می‌کردند، ارتش آزادی‌بخش ارمنیان قره باغ بر روی آنها آتش نمی‌گشود. ولی نمی‌دانیم چرا برخی از سربازان جبهه نخست آذربایجان آنها را به سمت شهر نخجوانیک، که در اشغال ارتش ارمنیان بود، حرکت می‌دادند. تنها راه امن خروج از مهلکه از میان نیروهای ارمنی، بدون درگیری، تضمین شده بود ولی گویا سربازان جبهۀ ملی آذربایجان دریای خون هموطنان را برای مرگ سیاسی رئیس‌جمهور مطلب اف فراهم می‌ساختند.»

کتاب «مساله ی آرتساخ (قراباغ)» ،
مجموعه مقالات ؛ به کوشش :
ایساک یونانسیان

طبق گزارش‌ها، بیشتر ساکنان شهر نیز از طریق این گذرگاه شهر را ترک کردند. حدود ۸۰۰ – ۷۰۰ نفر از ساکنان شهر، از جمله ۳۰۰ نفر از ترک‌های مسختی که قادر به ترک شهر نشده بودند، توسط نیروهای دفاعی قره باغ به استپاناکرت منتقل و موقتاً درآنجا اسکان داده شدند. چند روز بعد، آوارگان آذری بدون هیچ گونه قید و شرطی از طریق کمیتۀ بین‌المللی صلیب سرخ به مقامات آذربایجان تحویل گردیدند. رویداد مزبور را سازمان حقوق بشر مستقر در مسکو به نام «انجمن یادبود» گزارش نموده‌ است.
دانا مازالووا، خبرنگار چک در مصاحبه با ایاز مطلب اف، رئیس جمهور وقت آذربایجان در مورد وقایع خوجالی از او چنین می پرسد:
«سوال: آقای مطلب اف! نظر شما در مورد رخدادهای خوجالی چیست؟ شما پس از آن رخدادها استعفا دادید. بسیاری از اجساد فراریان خوجالی، در نزدیکی شهر آغدام که در اختیار ارتش آذربایجان بود دیده شده بود. از فاصله کم به زانوی آنها شلیک شده بود و گویا کسانی می خواسته اند از فرار آنها جلوگیری کنند. همکاران من در ٢٩ فوریه از این اجساد فیلم برداری کرده اند. سه روز بعد، وقتی در دوم مارس دوباره از آن اجساد فیلمبرداری می کردیم لباس اجساد را کنده، بدن ها را تکه تکه کرده و حتی پوست سر آنها را نیز کنده بودند، و همۀ اینها در مناطق تحت اشغال نیروهای آذربایجان اتفاق افتاده بود. اینها را چگونه توجیه می کنید؟
جواب : همۀ اینها از پیش برای برکناری من از قدرت طراحی شده بود. با شناختی که از ارمنیان دارم، بعید می دانم که آنها این چنین آشکارا آثار جنایت خود را در اختیار ما قرار داده باشند. اگر اعلام کنم که همۀ تقصیرها بر گردن مخالفان دولت من است، مرا متهم به افترابستن خواهند کرد ولی از حقایق نمی توان گذشت. مسلم است که ارتش ارمنیان قراباغ دالان امنی را برای خروج ساکنان بی دفاع به وجود آورده بودند و دلیلی برای شلیک به سوی آنها نداشتند. به محض محاصرۀ خوجالی از سوی تانک های ارمنی، می بایست اقدام به خروج ساکنان بی دفاع از شهر می شد. پیش تر دستور صریح برای تخلیۀ این چنینی ساکنان شهر را در جنگ شوشی داده بودم و نمی فهمم چرا دستورات مشابه برای خوجالی به کار گرفته نشد.
از دیگر افرادی که در خصوص وقایع خوجالی به اظهار نظر پرداخته، حجت الاسلام سیدحسن عاملی، امام جمعه اردبیل است که در خطبه های ششم اسفند ١٣٩٢ش. در اردبیل ایراد  کرد. در اینجا قسمتی از سخنان ایشان را به نقل از خبرگزاری ایرنا می آوریم :
«سازمان مخوف ارگنه کن (سازمانی تروریستی در ترکیه) که سازمانی مخفی و با عضویت نیروهای نظامی و ملی گراهای افراطی ترکیه بود، در این جنایات و محاصره و قتل عام شیعیان آذری در خوجالی نقش اساسی داشته است.»

وی با بیان اینکه پس از کشف و خنثی شدن طرح کودتای نظامی این سازمان مخفی در ترکیه هم اکنون اسناد آن در حال افشا شدن است، افزود:

« بر اساس این اسناد نیروهای غرب گرا و به شدت ملی گرا و ضد ایرانی جمهوری آذربایجان واقعۀ خونین خوجالی را طراحی کردند تا زمینۀ فروپاشی دولت ایاز مطلب اف، رئیس جمهور وقت آذربایجان و قدرت گرفتن ابولفضل ایلچی بیگ که دارای گرایش های پان ترکیستی بود، فراهم شود.»

وی افزود:« تنها یک هفته پس از قتل عام خوجالی دولت مطلب اف سقوط کرد و زمینۀ حاکمیت ملی گراهای افراطی آذربایجان فراهم شد. و این جای تاسف است که برخی افرادی که در جریان محاصرۀ خوجالی و قتل عام مردم در این شهر نقش داشتند، امروز در مجلس آذربایجان و برخی از مسئولیت ها حضور داشته و علیه جمهوری اسلامی ایران تبلیغات دروغ راه می اندازند.»

وی افزود: «این جای سوال است که در آذربایجان چرا با خائنین به وطن و ملت برخورد نمی شود.»

در دوم آوریل سال ۱۹۹۳، نیروهای ارمنی از دو طرف به شهر کلبجر و چند روستا که جزء خاک آذربایجان است، حمله کردند و شهر بعد از یک روز به دلیل ناتوانی نیروهای آذری سقوط کرد. آذربایجان وضعیت فوق العاده اعلام کرد و به سازمان ملل متحد شکایت برد؛ زیرا شهر کلبجر جزیی از خاک آذربایجان و از منطقۀ قره باغ خارج بود . شورای امنیت طی قطعنامه ای که توسط ترکیه و پاکستان پشتیبانی می شد، خواستار خروج نیروهای ارمنی از شهر کلبجر شدند.
شکست کلبجر باعث شد که ناامیدی در آذربایجان و احساس شکست و تحقیر روی سر رئیس جمهور آذربایجان ( ایلچی بیگ ) آوار شود.
در ماه‌های مه و ژوئن سال۱۹۹۳، با پیدایش خطر جنگ داخلی و از دست رفتن استقلال کشور به خاطر تشدید کامل بحران حکومتی، مردم آذربایجان با اصرار خواستار روی کارآمدن حیدر علی اف شدند. رهبران وقت آذربایجان ناگزیر رسماً از حیدر علی اف که در نخجوان به سر می برد، به باکو دعوت کردند و در تاریخ ۱۵ ژوئن سال ۱۹۹۳ او به ریاست شورای عالی آذربایجان انتخاب، و به موجب مصوبۀ مورخ ۲۴ ژوئیۀ مجلس ملی، کفیل رئیس‌جمهوری آذربایجان شد. حیدر علی اف در روز سوم اکتبر با دستیابی به آراء عمومی مردم، به مقام ریاست جمهوری آذربایجان انتخاب شد.
اشغال کلبجر توسط ارمنی ها نشان داد، آذری ها علیرغم  داشتن ارتشی بزرگتر حتی از خاک خود هم نمی توانند دفاع کنند . طی چهار ماه تا انتخاب رئیس جمهور جدید، آذربایجان درگیر مشکلات داخلی بود و ارمنی ها توانستند بسیاری از مناطقی را که سال پیش از دست داده بودند، بازپس بگیرند. در بیشتر موارد نیروهای اذری بدون درگیری مواضع خود را ترک می کردند، زیرا عملا در پایتخت این کشور کسی به آنها دستور نمی داد.
با به قدرت رسیدن علی اف، درگیری ها در دو جبهۀ شمال و جنوب قره باغ با پشتیبانی هوایی از هر دو طرف جنگ، شدت یافت. در ژانویۀ ۱۹۹۳، آذری ها مناطقی را در اطراف شهر فضولی و راه آهن نزدیک مرز ایران را اشغال کردند. همچنین در جبهۀ شمال قره باغ مناطقی را به تصرف درآوردند، ولی همۀ این مناطق مدام میان نیروهای آذری و ارمنی دست به دست می شد که این خود باعث از دست رفتن چندین تیپ آذربایجان شد،به طوری که بعد از مدتی عملا چیزی از ارتش آذربایجان باقی نمانده بود .
شکست های پی درپی ارتش آذربایجان با وجود داشتن امکانات و تجهیزات برتر، را چنین می توان ریشه یابی کرد: اول ، وجود اختلاف های سیاسی در اوج جنگ در باکو و دوم اینکه حفظ قره باغ برای ارمنی ها مسئلۀ مرگ و زندگی بود، در حالی که در آذربایجان  این مسئله چندان حیاتی شمرده نمی شد.

سرانجام پس از شش سال جنگ ، دو طرف آذربایجانی و ارمنی آمادۀ صلح بودند ولی آذری ها به قدری وضعیت بدی داشتند که این دید حتی میان رهبران سیاسی و نظامی باکو وجود داشت که اگر ارمنستان اراده کند، باکو هم سقوط می کند .چنین بود که در آوریل سال ۱۹۹۴ دو طرف برای آتش بس بر سر میز مذاکره نشستند و سرانجام در ۱۲ ماه مه ، آتش بس میان دو طرف برقرار شد.
ارمنی ها خوشحال بودند، زیرا قره باغ مستقل می ماند و در دست آنها بود ، ولی آذری ها در اندوه بودند، چرا که بخش هایی از این کشور – اگرچه بسیار کم – از دست رفت.

ناحیۀ ناگورنو- قره‌باغ چیست و کجاست؟

ناگورنو- قره‌باغ یک منطقۀ کوهستانی و جنگلی به صورت یک منطقۀ درون گان [۷] در داخل قلمرو جمهوری آذربایجان است و برابر قوانین بین‌المللی به عنوان بخشی از خاک این کشور تلقی می‌شود. اما ارمنی‌تباران که اکثریت جمعیت ۱۵۰ هزار نفری این ناحیه را تشکیل می‌دهند، مخالف تعلق آن به جمهوری آذربایجان هستند.

نقشه ای که موقعیت «آرتساخ» را در قفقاز نشان می دهد .


از زمان بیرون رانده شدن نیروهای جمهوری آذربایجان از این ناحیه در جنگ‌های اوایل دهه ۱۹۹۰ میلادی، ارمنی‌تباران با حمایت حکومت ارمنستان امور داخلی ناگورنو- قره‌باغ را اداره کرده‌اند. پس از آتش بس سال ۱۹۹۴،  درگیری‌هایی نیز در سال ۲۰۱۶ میان ارمنی ها و آذری ها روی داد که در این درگیری ها حداقل ۲۰۰ نفر کشته شدند. ناگورنو- قره‌باغ برای ادارۀ امور خود، کاملاً به بودجۀ دولت ارمنستان برای این منطقه و کمک مالی ارمنیان در سراسر جهان وابسته است.

دلیل شروع درگیری‌های اخیر چیست؟

طی ماه‌های تابستان ۲۰۲۰، تنش میان دو طرف رو به افزایش گذاشت و از روز ششم مهر به درگیری نظامی انجامید. این درگیری‌ها در شرایطی آغاز شد که قدرت‌های جهانی از جمله فرانسه، آمریکا و روسیه روسای شورای مینسک ، در گذشته میان دو طرف این بحران میانجی‌گری کرده‌اند. در ماه ژوییه هم درگیری‌های کوچکی روی داد که واکنش بین‌المللی را برنیانگیخت. ترکیه که در ماه‌های ژوئیه و اوت امسال رزمایش‌های مشترکی با جمهوری آذربایجان برگزار کرد، این‌بار به شکل آشکارتری از باکو حمایت کرده‌است. رجب طیب اردوغان، رئیس جمهور ترکیه گفته‌ است که این کشور «با تمام توان و با دل و جان» از جمهوری آذربایجان حمایت خواهد کرد.

اردوغان، در بحران قره باغ دیدگاه و موضعی عثمانی‌گرایانه دارد، کما اینکه حمایت ترکیه از آذربایجان احتمال حضور نیروهای ترکیه در آذربایجان را هم تقویت می‌کند.

ایران با هر دو کشور،  ارمنستان و آذربایجان رابطه دارد و سیاست رسمی ایران بر این است که نگاه متوازن به هر دو کشور، داشته باشد.

پنجم مهرماه ۱۳۹۹

پی نوشت ها :

۱. برای آگاهی ازمفاد این قرارداد و شهرهای از دست رفته و همچنین میزان غرامت، به متن قرارداد گلستان مراجعه شود.

۲. برای آگاهی ازمفاد و شهرهای از دست رفته ، غرامت به متن قرارداد ترکمنچای مراجعه شود .

۳. شمار جمعیت ارمنیان در بخش غربی مورد مناقشه است. منابع ترکیه کمتر از یک میلیون و منابع ارمنی اغلب آن را چند میلیون را ذکر می‌کنند.

۴. تاتار نامی بود که دولت روسیه مردم جنوب قفقاز را با آن می نامید . بعدها این نام به «مساواتیان» و بعد از استقلال به «جمهوری آذربایجان» دگرگون شد ) .

۵. در سال های ۱۸۴۰ تا ۱۸۵۰، به دنبال اختلافات ارمنیان با دولت و تصرف زمین ها و مدرسه های ارمنیان مناطق قره باغ توسط ماموران تزاری، برخوردهای مسلحانه میان مردم و پلیس روسیه روی داد. از طرفی، دولت عثمانی در ارمنستان غربی در ناحیۀ  وان با پرداخت نکردن مزد تعدادی از کارگران ارمنی، زمینه ساز شورش ارمنیان در تابستان ۱۸۶۲ م در ناحیۀ زیتون شد. علیرغم نامه نگاری های کلیساهای ارمنی به دولت مرکزی و عدم نتیجه گیری، انجمن های مخفی و گروه های مسلح تشکیل و با دولت عثمانی به جنگ های متناوب و ادامه داری پرداختند. همین انجمن های مخفی هستۀ حزب داشناک را که در سال های بعد تاسیس شد، شکل دادند.

۶. در آن زمان جمعیت ارمنی های این شهر ۱۷٬۰۰۰ نفر بود .

۷. منطقه ای که به طور کامل درون یک کشور قرار گرفته و مرزی با کشورهای دیگر ندارد .

نظر شما