۱۷ - مهر - ۱۳۹۱
مجید رهبانى‏



نیم قرن خاطره و تجربه
( خاطرات مهندس عزت‏ الله سحابى. ج ۱: از دوران کودکى تا انقلاب ۵۷)
چاپ اول :  ۱۳۸۸
۴۵۰ ص. تصویر، نمونه سند. ۹۰۰۰۰ ریال
ناشر: تهران؛ فرهنگ صبا

 خاطرات مهندس عزت‏ الله سحابى که جلد نخست آن به تازگى منتشر شده، از چند جهت بااهمیت است. پیش از هر چیز راستگویى و صداقت کم‏ مانند ایشان در بیان خاطرات خود است بدون پنهان‏کارى ‏هاى مرسوم، یا برجسته‏ کردن نقش خود و کاستن از نقش دیگران. خواننده کتاب نمونه‏ هایى از پایبندى به حقیقت را حتى اگر به نفع گوینده خاطرات و همفکرانش نباشد می ‏یابد که در خاطرات مشابه فعالان سیاسى معاصر تقریباً نادر است. آن‏چه اهمیت کتاب را بیشتر می کند، از جمله پرداختن به نکات مورد اختلافى است که روایت‏هاى گوناگون افراد دست‏ اندرکار آن‏ها، معمولاً به قصد پرده‏ پوشى و متهم‏ سازى بیان می شود و نه شرح نزدیک به واقع رویدادهاى تاریخى. مهندس سحابى در چند مورد مشخص که کمتر تمایلى به اظهارنظر صریح درباره آن‏ها دیده مى ‏شود، به‏ صراحت حکایتى را بازگو می کند که دیگران همواره از بیان آن گریخته‏ اند. از سوى دیگر او در مواردى که خود در میدانى حضور نداشته یا اطلاع دست اولى از یک ماجرا ندارد ، قلمفرسایى نمی کند و تنها به روایت کوتاه ماجرا و یا نقل آن‏چه از دیگران شنیده است بسنده می کند – مانند گردهمایى جبهه ملى در میدان جلالیه (۱۳۴۰) یا ماجراى اول بهمن دانشگاه تهران (۱۳۴۱). همچنین در لا به‏ لاى شرح رویدادهاى سیاسى، به وضعیت خانه و زندگى و همسر و فرزندان خود هم اشاره دارد. او با همان صداقتى که از نقش و حضور خود – اغلب با فروتنى و تواضع – در عرصه سیاست سخن گفته، از وضعیت کار و درآمد و سختىِ گذران زندگى خانوادگى در عین فعالیت سیاسى هم یاد کرده، تصویرى از زندگى پر درد و رنج خانواده‏ هاى فعالان سیاسى و اجتماعى در شرایط دشوار کشورى مانند ایران را ترسیم می ‏کند. مهندس سحابى بخشى از خاطرات خود را هم به فعالیت‏ هاى صنعتى، تأسیس شرکت‏ ها و یا مدیریت موفق پروژه ‏هایى اختصاص داده که به آن‏ها مفتخر است. بیان گوینده خاطرات در مواردى خالى از طنز و بذله‏ گویى نیست و بر صمیمیت ارتباط خواننده با کتاب می افزاید.

چنان‏ که در مقدمه می خوانیم، مهندس سحابى در نظر دارد خاطرات خود را در ده دوره زمانى بیان کند. جلد حاضر شامل دوره ‏هاى اول تا ششم است، از کودکى و نوجوانى تا انقلاب ۱۳۵۷. دوره‏ هاى هفتم تا دهم از پیروزى انقلاب تاکنون را دربر می ‏گیرد که باید امید داشت شرایط مناسب انتشار آن‏ها نیز فراهم شود.

کتاب با خاطرات کودکى و نوجوانى و شرحى از محیط خانه و خانواده و مدرسه شروع می شود. به روال معمول، صفحاتى هم به شرح وضعیت کشور در آن زمان و حاکمیت مستقر اختصاص یافته است. بخش اصلى خاطرات تقریباً از صفحه ۱۰۰ آغاز می شود. در ادامه به بخش‏هایى از خاطرات مهندس سحابى می پردازیم که به جهاتى، بااهمیت و یا بحث‏ انگیزند.

 فداییان اسلام و جبهه ملّى


بر آمدن آن‏چه به‏ زودى «نهضت ملّى» نام گرفت، در ائتلافى با عنوان «جبهه ملّى ایران» جلوه کرد و سپس در قالب فراکسیونى در مجلس شوراى ملّى و دولت دکتر محمد مصدق رسمیت یافت، با مجموعه حوادثى همراه بود که خود یکى از نکات مورد اختلافى است که پیشتر از آن یاد شد. یکى از این حوادث، ترورهایى است که به دست فداییان اسلام صورت گرفت. ترور عبدالحسین هژیر، وزیر دربار که به تجدید انتخابات دوره شانزدهم مجلس شوراى ملّى و ورود سران ملّیون به مجلس انجامید و ترور سپهبد حاجعلى رزم‏ آرا، نخست وزیر که به فاصله کوتاهى بعد از آن، دکتر مصدق به صدارت رسید. سال‏هاست که شمارى از هواداران آیت‏الله کاشانى و بخصوص طرفداران نواب صفوى بر نقش فداییان اسلام در به قدرت رسیدن ملّیون تأکید می کنند و از ترور رزم‏ آرا به عنوان اقدامى مبتنى بر یک توافق سیاسى میان فداییان اسلام و جبهه ملى سخن می گویند. این ادعا همواره با ابراز تردید و یا تکذیب جناح مقابل مواجه شده است. مهندس سحابى با توضیح شرایط وقت، به رواج شایعاتى اشاره مى‏کند که حاکى از عزم رزم‏ آرا براى دست زدن به یک کودتاى انگلیسى و تشکیل دیکتاتورى نظامى بود. وى از درگیرى فراکسیون ملّى مجلس با رزم ‏آرا یاد می کند و این‏که یک بار «خود مرحوم دکتر مصدق در مجلس بلند شد و فریاد زد که می دهم بکشندت! می دهم مثل جوجه سرت را ببرند! رزم‏ آرا هم با کمال خونسردى می خندید و جواب می داد.» (ص‏۱۱۹) البته تهدید شوخی ‏آمیز دکتر مصدق در فضاى مجادلات سیاسى آن زمان عجیب و بی سابقه نبود و براى همین هم از سوى طرف مقابل جدى گرفته نمی شد. ولى نکته این‏جاست که بر حسب اتفاق، همین تهدید عملى شد و ظاهراً به تأیید یا سفارش (!) افرادى که مهندس سحابى از آن‏ها این‏گونه نام می ‏برد:

«در آن زمان، یعنى زمان ترور رزم‏ آرا، فداییان اسلام در ارتباط نزدیک با جبهه ملّى بودند. ترور رزم‏ آرا هم در جلسه‏ اى که با حضور مرحوم نواب‏ صفوى، مرحوم دکتر فاطمى، دکتر بقایى، مکى، دکتر شایگان و سایر رهبران جبهه ملّى، البته بدون حضور دکتر مصدق و آیت‏ الله کاشانى برگزار شده بود ، مطرح شد. در آن جلسه بنا به دلایلى دکتر مصدق شرکت نداشت و دکتر فاطمى را به نمایندگى خود فرستاده بود. آیت‏ الله کاشانى هم در آن جلسه حضور نداشت که این هم به دلیل اختلاف میان کاشانى و نواب بود. به هر صورت در آن جلسه سران جبهه ملّى تحلیلى از وضعیت سیاسى کشور را ارائه می کنند که نتیجه کلى آن این بود که خطر اصلى روز، شخص رزم ‏آرا است. و رزم‏ آرا است که قصد دارد ایران را به انگلستان بفروشد… در پاسخ به تحلیل‏ هاى سران جبهه، نواب اظهار می دارد که فرض کنیم رزم ‏آرا امروز ساقط شد … بعدش چى ؟ آیا شما قول می دهید که پس از سقوط وى، احکام اسلام را اجرا کنید؟ که آن‏ها جواب مثبت می ‏دهند.» (صص ۱۰۰-۹۹) و رزم‏ آرا در ۱۶ اسفند ۱۳۲۹ در مسجد شاه تهران به قتل می رسد. مهندس سحابى در جایى دیگر تاریخ این جلسه را دى ماه ۱۳۲۹ ذکر می کند (ص‏۱۲۴) و هدف از آن را «آماده کردن» فداییان اسلام براى ترور نخست وزیر وقت می داند. (ص‏۱۲۳) این سخنان تأییدى است بر آن‏چه به کرّات دیگران – با اختلاف‏ هایى در روایت‏ ها – می ‏گویند ولى اغلب پذیرفته نمی شود.

می دانیم که همکارى فداییان اسلام و جبهه ملّى چندان نمی ‏پاید و به سرعت کار به دشمنى می کشد. ولى طبق روایت مهندس سحابى، آمادگى نواب صفوى براى همکارى ‏هایى از این دست، حداقل یک بار دیگر مطرح مى‏ شود. نواب صفوى که به هنگام کودتاى ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در ایران نبود، در بازگشت از سفر مصر، در بغداد در مصاحبه‏ اى از سقوط دکتر مصدق ابراز شادمانى مى ‏کند. پس از ورود وى به تهران، عزت‏ الله سحابىِ جوان به همراه دوستى به ملاقات او مى‏ روند و به این بیانات اعتراض مى‏ کنند. نواب پس از استخاره، خواستار ملاقات با یکى از سران نهضت مقاومت ملّى – که پس از کودتا تشکیل شده بود – مى‏ شود. سحابى به اتفاق مهندس بازرگان به دیدن او مى ‏روند و نواب که از حمایتش از کودتا پشیمان شده، این بار پیشنهاد ترور تیمسار فضل‏ الله زاهدى را مطرح مى‏ کند. ولى این پیشنهاد به دو دلیل در کمیته مرکزى نهضت مقاومت رد مى ‏شود: عدم اعتماد به فداییان اسلام به خاطر عملکردشان و مخالفت با اعمال قهرآمیز و مسلحانه. (ص‏۱۰۲)

«دموکراسى هدایت شده»

مهندس سحابى در مورد آن‏چه از سوى مخالفان و منتقدان دولت دکتر مصدق «نقض چند باره قانون اساسى» توسط رئیس دولت خوانده مى‏ شود، موضعى متفاوت اتخاذ کرده است. معمولاً طرفداران نهضت ملّى از پذیرش این‏که مواردى چون دو بار درخواست اختیارات قانون‏گذارى از سوى دکتر مصدق – یعنى حذف قوه مقننه و تصدى وظایف آن توسط قوه مجریه – خلاف قانون اساسى کشور بوده سرباز مى ‏زنند. همچنین است مسئله برگزارى همه‏ پرسى براى انحلال مجلس که حتى مخالفت یاران نزدیک دکتر مصدق را در پى داشت. مهندس سحابى ضمن پذیرفتن این‏که همه‏ پرسى یادشده بدعتى در تاریخ مشروطیت ایران بود و درخواست اختیارات مغایر با قانون اساسى، توجیه و تفسیرى متفاوت از عملکرد دکتر مصدق ارائه مى‏ دهد. بنا به این تفسیر، دکتر مصدق پس از ماجراى ۳۰ تیر ۱۳۳۱ و «روشن شدن نقش دربار، ارتش، خان‏ ها  و حتى پاره‏ اى شخصیت‏هاى وجیه‏ الملّه چون مکى و دیگران، دریافت که در چنین جامعه‏ اى … نگاه لیبرالى به قضایا، در نزد بسیارى از افراد حکایت از ضعف دولت دارد و این جامعه را با سیاست و بینش لیبرالى نمى‏ توان اداره کرد. به این جهت است که بعد از سى‏ ام تیر سیاست مصدق تغییر کرد.» مهندس سحابى این سیاست را «دموکراسى هدایت شده» نامیده است. به عقیده وى هدف از سیاست جدید، مهار کردن کانون‏ هاى متعدد قدرت در جامعه و توجه بیشتر به «زحمتکشان و توده مردم که حیات و استقلال و تولید کشور به آن‏ها بستگى تام دارد» بود. و اذعان به این‏که «در ابتداى امر لازم است تا جامعه به مسیر صحیح خود هدایت شود و در یک مسیر درستى قرار گیرد» (ص‏۱۵۲). او از تحول فکرى دکتر مصدق از «لیبرال دموکراسى» به «دموکراسى اجتماعى» سخن مى‏ گوید و این‏که به عقیده مصدق «قانون اساسى براى مردم است نه مردم براى قانون اساسى». مهندس سحابى این عقیده را انقلابى مى‏ خواند و آن را تأیید مى‏ کند، ولى ابهام همچنان باقى است. براى مثال این پرسش منطقى مطرح مى‏ شود که در این صورت فایده مشروطیت و قانون اساسى چیست. و یا این‏که چرا همین توجیهات از دیگر رجال سیاسى که مدعى داشتن قصد خدمت به کشور بودند یا هستند پذیرفته نیست. به عبارت دیگر، ملاکِ داشتن یا نداشتنِ جواز عبور از مشروطیت و قانون اساسى و حدّ و حدود آن چیست؟ آن هم در کشورى که به رغم داشتن انگیزه‏ هایى مشابه براى خدمتگزارى، مشاهده حرکات دیکتاتورمنشانه یا رواج شایعه احتمال وقوع کودتا، نخست وزیرى را مستحق مرگ مى ‏سازد و حتى قاتل او را با تصویب ماده واحده‏اى از مجازات مى‏ رهاند. منظور از چنین پرسش‏ هایى خُرده‏ گیرى و طلبکارى از گذشتگان نیست، روشن شدن اصولى است که همواره – و حتى همین امروز – در عرصه سیاست و اجتماع ایران مطرح مى‏ شود و بسته به شرایط، پاسخ‏هایى گاه کاملاً متفاوت مى‏ گیرد.

 جبهه ملّى و دیگران‏

نویسنده درباره کسانى که در عرصه سیاست ایران در سال‏ هاى  نهضت ملّى نقش ایفا کردند و نیز ترکیب جبهه ملّى و نقش حزب ایران به صراحت سخن گفته است. او حزب ایران را نه یک «حزب فراگیر توده‏ اى» بلکه گروهى در پى قبضه کردن همه سمت‏ ها و مقام‏ هاى دولتى معرفى مى‏ کند که گرچه همواره به مصدق وفادار مى ‏ماند، ولى در واقع شایسته نامى‏ است که در همان زمان به طنز بر آن گذاشته بودند: «بنگاه کاریابى»! تیمسار ریاحى، آخرین رئیس ستاد ارتشِ منصوب دکتر مصدق (و باز از حزب ایران) را بى ‏پرده ‏پوشى «فردى بى‏ کفایت» مى‏ داند که «به هیچ‏وجه هوشیارى یک رئیس ستاد ارتش را نداشت» (ص‏۱۵۳).

مهندس سحابى یادآور مى‏ شود که «جبهه ملّى … به هنگام کودتا به میزان زیادى از هم پاشیده بود. اختلافات درونى آن در اواخر سال ۱۳۳۱ چنان بالا گرفته بود که به قول مهندس بازرگان، کودتا به داد جبهه ملّى رسید»! (ص ۱۵۵)

درباره آیت‏ الله کاشانى هم این نظر متأخر و ملهم از شرایط امروز ایران را مردود مى‏ داند که از وى مرجعى طرفدار تشکیل حکومت اسلامى ‏مى‏ سازد. او مى‏ نویسد: «مرحوم آیت ‏الله کاشانى به هیچ وجه داعیه اجراى احکام اسلام را نداشت و این که امروز برخى از روحانیون او را نقطه مقابل مصدق و جبهه ملّى و طرفدار اسلامى‏ کردن امور معرفى مى‏ کنند ابداً چنین نبوده است. آقاى کاشانى فقط طرفدار استفاده از احساسات مذهبى مردم براى تقویت جنبش ملّى و مبارزه با استعمار بود، و کاملاً مثل همه روشنفکران مذهبى و ملّى ، دموکراسى و مردم‏سالارى را مى‏ پسندید.» (ص‏۱۲۴)

 نهضت مقاومت ملّى‏

مهندس سحابى وقوع کودتاى ۲۸ مرداد را موجب سیاسى شدن کسانى مانند مهندس بازرگان و دکتر یدالله سحابى مى‏ داند؛ کسانى که تا پیش از آن سیاسى نبودند و حتى کار سیاسى را تخطئه مى‏ کردند. او ورود این افراد به گود سیاست را سرآغاز درهم آمیخته شدن دین و سیاست و ظهور گرایشى که هم ملّى بود و هم مذهبى مى‏ شمارد. (ص‏۱۳۹)

نهضت مقاومت ملّى که پس از کودتا شکل گرفت از تفاوت دیدگاه‏ ها برکنار نبود. گروهى مانند سران حزب ایران پس از انعقاد قرارداد کنسرسیوم نفت، رژیم را در حال تثبیت ارزیابى مى‏ کردند و از لزوم یافتن امکاناتى براى فعالیت قانونى در قالب اپوزیسیون داخل رژیم جانبدارى مى‏ کردند. در مقابل، کسانى مانند مهندس بازرگان و اطرافیانش همچنان بر نامشروع بودن رژیم برخاسته از کودتا تأکید مى‏ ورزیدند و حاضر به پذیرفتن رسمیت آن نبودند. این اختلاف در نهایت به انشعاب گروه نخست از نهضت انجامید. بعدها در انشعابى دیگر، دکتر محمدعلى خنجى و مسعود حجازى و یارانشان نیز از نهضت کناره گرفتند.

کتاب اطلاعات سودمندى درباره فعالیت‏هایى دارد که در سه سال نخست پس از کودتاى ۲۸ مرداد، تحت عنوان نهضت مقاومت ملّى انجام شد. کانون اصلى این فعالیت‏ ها دانشگاه و بازار تهران بود. انجمن اسلامى بخش فعال نهضت مقاومت را در دانشگاه تشکیل مى‏ داد و «بازار پایگاه اصلى نهضت ملّى و دکتر مصدق محسوب مى‏ شد که هم در تشکیل اعتصاب‏ ها فعال بود و هم در انجام تظاهرات» (ص‏۱۶۸). تظاهراتى که در آن افراد باتجربه حزب توده هم نقش داشتند. این امر از ارتباط فعالان نهضت مقاومت ملّى و حزب توده خبر مى‏ دهد که خود یک موضوع مورد اختلاف دیگر بود. مهندس سحابى از ارتباط خود و مهندس بازرگان و رحیم عطایى با افرادى از حزب توده خبر مى ‏دهد و در همان حال مى‏ نویسد که در داخل نهضت مقاومت، رأى رهبران این بود که با توده‏ اى ‏ها همکارى صورت نگیرد.

 جبهه ملّى دوم، نهضت آزادى ایران و دولت دکتر امینى‏

در سال ۱۳۳۹ با فعال شدن نیروهاى ملّى در انتخابات دوره بیستم مجلس، بازماندگان نهضت مقاومت ملّى نیز به آن‏ها پیوستند و جبهه ملّى دوم را سازمان دادند. بار دیگر اختلافات از همان نخستین جلسه و به هنگام تشکیل شوراى جبهه ظاهر شد. از میان افراد پیشنهادى مهندس بازرگان تنها آیت ‏الله طالقانى پذیرفته شد و در مقابل، اغلب چهره ‏هاى قدیمى ‏جبهه ملّى و اعضاى کابینه دکتر مصدق به شورا راه یافتند، به اضافه دکتر خنجى و حجازى که هردو مورد اعتراض اعضاى نهضت مقاومت ملّى بودند. (ص‏۲۲۰)

از این سو نیز بازماندگان نهضت مقاومت در عین انتساب به جبهه ملّى دوم، به اقداماتى دست زدند که اعتراض رهبران جبهه را برانگیخت. از آن جمله است انتشار اعلامیه‏ اى با امضاى «اعضاى نهضت مقاومت ملى» – که به قول مهندس سحابى دیگر وجود خارجى نداشت – خطاب به رهبران جبهه ملّى و در ایراد اتهام به آن‏ها، و یا انتشار نشریه داخلىِ «با تفسیر و بى‏ تفسیر» که آن هم به حمله به رهبران جبهه ملّى مى‏ پرداخت. نویسنده اعلامیه نخست رحیم عطایى، خواهرزاده مهندس بازرگان بود که روابط معلومى نیز با حزب توده داشت. احتمالاً وى و دوستانش در تنظیم نشریه پیشگفته نیز دست داشته‏ اند. مورد دیگر، قرائت اعلامیه‏ اى تند و تهدیدآمیز علیه رهبران جبهه ملّى در کنگره جبهه و بدون اطلاع مهندس بازرگان، آیت‏ لله طالقانى و دکتر سحابى بود که در کنگره هم حضور داشتند. اعلامیه را دکتر عباس شیبانى قرائت کرد که اعتراض بسیارى برانگیخت و تبعاتى براى مهندس بازرگان و یارانش داشت.

تشکیل نهضت آزادى ایران در اردیبهشت ۱۳۴۰ ریشه در همین اختلافات داشت. در تشکیل این گروه جدید انجمن‏ هاى اسلامى دانشجویان، مهندسین، پزشکان و … نقش اصلى را داشتند. اما نهضت آزادى صرفاً از نیروهاى مذهبى تشکیل نمى‏ شد. مهندس سحابى در این مورد توضیح مى‏ دهد که برخى از فعالان نهضت مقاومت ملّى که به نهضت آزادى پیوسته بودند مذهبى نبودند و همین امر باعث اختلافاتى در صفوف نهضت آزادى، این بار میان این افراد از یک سو و وابستگان به انجمن‏ هاى اسلامى ‏از سوى دیگر شد. بحث برسر عضویت افراد غیرمسلمان و نیز زنان از موارد مورد اختلاف بود. (ص‏۲۲۸) رحیم عطایى که جزو جناح نهضت مقاومت محسوب مى‏ شد طرحى را تهیه مى‏ بیند که تعادلى را میان دو نیروى درون نهضت برقرار کند تا هیچ یک حاکمیت مطلق را بر نهضت آزادى به دست نگیرند. او مخالف «سیاسى شدن مذهب یا مذهبى شدن سیاست» بود.

اختلاف دیگر، تلقى متفاوت اعضا از حزب یا جبهه بودن نهضت آزادى بود. جناح نهضت مقاومت و فرد شاخص آن رحیم عطایى به «جبهه» بودن نهضت اعتقاد داشتند، در حالى که جناح مذهبى، نهضت آزادى را یک «حزب» مى‏ دانستند و مسئله لزوم داشتنِ ایدئولوژى واحد و برخورد ایدئولوژیک به مسائل را مطرح مى‏ کردند. تفاوت دیدگاه‏ ها درون نهضت آزادى تا آن‏جا بود که نویسنده از حوزه ‏اى حزبى در شهر بروجرد خبر مى‏ دهد که مسئول آموزش آن رسماً مارکسیست بود و «جبر تاریخ و مبارزه طبقاتى» تدریس مى‏ کرد! علاوه بر این، نزدیکى و همکارى با جبهه ملّى یا دورى جستن از آن نیز مورد اختلاف بود. کسانى مانند دکتر شیبانى و محمد حنیف‏ نژاد به گروه دوم تعلق داشتند. مهندس سحابى معتقد است که همین اختلافات باعث شده بود که در هیچ زمان نهضت آزادى داراى تشکیلات منظم نشود. او نهضت آزادى را در آن سال‏ ها یک «تشکیلات خانوادگى» مى‏ خواند که فاقد ساختار روابط حزبى بود و دوام فعالیت در آن تنها به انگیزه‏ هاى فردى مربوط مى‏ شد.

مهندس سحابى در توضیح اختلاف میان رهبران جبهه ملّى و نهضت آزادى برسر دولت امینى مى ‏گوید که نهضت آزادى با امینى ارتباط هایى داشت و آن را پنهان نمى‏ کرد، ولى این ارتباط و همکارى تنها در زمینه طرح «مبارزه با فساد» دولت بود. در حالى که در مقابل، برخى از اعضاى شوراى مرکزى جبهه ملّى (مانند کشاورز صدر و نصرت‏ الله امینى ) وکالت شمارى از متهمان به فساد را برعهده گرفته بودند!

«در آن دوران ما معتقد بودیم که اصلاحات امینى از لحاظ اقتصادى و مالى به نفع اقتصاد ملّى است و ضمناً جریان مبارزه با فساد به نحو فایده، افشاگرى علیه رژیم شاه است. لذا همکارى در مبارزه با فساد با دولت امینى یک مشى آگاهانه بود که نهضت آزادى انتخاب کرد.» (ص ۲۳۶) نهضت آزادى معتقد بود که «امینى در حال حاضر مقابل دربار قرار گرفته است و لذا نباید با وى مبارزه کرد.» (ص ۲۴۵)

نویسنده توضیح مى ‏دهد که مهندس بازرگان با برنامه اصلاحات ارضىِ دکتر امینى موافق نبود و مشکل کشور را نه در مسئله ارضى، بلکه در استبداد مى ‏دانست. با این حال آیت‏ الله طالقانى مخالف نبود و جوانان عضو نهضت نیز همگى موافق بودند.

وى همچنین از ملاقاتى با دکتر امینى در فروردین ۱۳۴۲ یاد مى‏ کند که از سوى نهضت آزادى و در حالى که رهبران اصلى آن در زندان بودند، صورت گرفت. وى در پاسخ به سحابى که مى ‏پرسد آیا به این اشتباه پى برده که بدون روشن کردن تکلیف با «کارگردان اصلى پشت صحنه» انجام اصلاحات عمیق و اساسى میسر نیست ، مى ‏گوید: «بله، واقعاً فهمیدم. ولى نظر من این بود که با حفظ استاتوس‏کو [وضع موجود] یعنى نظام پادشاهى مى‏ شود اصلاحات کرد و فعلاً دریافته‏ ام که چنین کارى ناممکن است.» (ص ۲۳۸)

 از مبارزه قانونى به‏ سوى خشونت انقلابى‏

در سال‏ هاى نخست دهه ۱۳۴۰، گویى همه فعالان سیاسى به اتفاق به بى ‏حاصل بودن تلاش‏ هایشان در عرصه تنگ و دائماً محدودشونده فعالیت سیاسى و اجتماعى ایران پى مى‏ برند. این سرخوردگى عمومى دو نتیجه کاملاً متفاوت به همراه دارد. در عده‏ اى باعث ترک میدان مى ‏شود و سر خویش گرفتن؛ و در عده‏ اى دیگر – بخصوص جوان‏ ترها – جست‏ و جوى راه‏ هاى متفاوت و پیش از همه، تجربه کردن راه‏هاى خشونت‏ آمیز. در فاصله خرداد ۱۳۴۲ تا اولین حرکت چریکى در بهمن ۱۳۴۹، شکل ‏گیرى موفق و ناموفق چند گروه معتقد به مبارزه مسلحانه و چند عمل قهرآمیز قابل ردیابى است. در سال ۱۳۴۳ اعضاى گروهى به نام جاما (جبهه آزادى‏ بخش مردم ایران) منشعب از حزب مردم ایران (از احزاب جبهه ملّى) دستگیر مى‏ شوند. حسنعلى منصور، نخست وزیر وقت، به دست اعضاى هیئت‏ هاى موتلفه اسلامى (پیروان آیت ‏الله خمینى) ترور مى ‏شود. در همین سال در دادگاه تجدید نظر رهبران نهضت آزادى، مهندس بازرگان جمله مشهور خود را مى‏ گوید: «ما آخرین گروهى هستیم که با اعتقاد به قانون اساسى و فعالیت قانونى در چارچوب قانون فعالیت کردیم.» و از تغییر شیوه مبارزه در آینده نزدیک خبر مى ‏دهد. در تابستان ۱۳۴۳ با دستگیرى کسانى که تحت عنوان جبهه ملى سوم فعالیت مى ‏کردند، کار جبهه ملى نیز مانند نهضت آزادى – در داخل کشور – به آخر رسید. گرایش به عمل خشونت‏ آمیز در سال ۱۳۴۴ ادامه یافت. در فروردین ماه به جان شاه سوءقصد شد. سپس گروهى به سرکردگى پرویز نیکخواه با اعتقاد به مبارزه مسلحانه، مسئول این کار شناخته و اعضاى آن دستگیر شدند. گروهى دیگر با نام حزب ملل اسلامى نیز به دام افتاد که مشغول جمع‏ آورى سلاح و آموزش استفاده از آن بود. و در نهایت، گردآمدن گروهى از جوانان عضو نهضت آزادى و پایه‏ گذارى فعالیتى مطالعاتى و تدارکاتى براى اقدام علیه رژیم، که به شکل‏ گیرى سازمان مجاهدین خلق ایران انجامید.

مهندس سحابى در توضیح فضاى آن روز، از بحث‏ هایى مى‏ گوید که در زندان میان رهبران و اعضاى نهضت آزادى براى جمع‏ بندى و تحلیل شرایط کشور جریان داشت. جمع به این نتیجه رسیده بود که رژیم «در مقابل اجراى قانون اساسى مقاومت مى‏ کند و تسلیم قانون نمى ‏شود». در نتیجه به رغم اعتقاد و تأکید نهضت آزادى بر قانون اساسى، «سرانجام مبارزه ملّى مردم ایران به سمت خشونت پیش خواهد رفت» (ص‏۲۷۶). همچنین این بحث مطرح شد که در آن صورت، شرایط جدیدى ایجاد خواهد شد که «ما دیگر توانایى، صلاحیت و کفایت رهبرى آن … را نخواهیم داشت. بنابر این بایستى حرکت و مبارزه قانونى تا به آن‏جا ادامه پیدا کند که از درون آن فرزندانى متولد شوند و افرادى پدید آیند که توانایى و صلاحیت رهبرى و هدایت حرکت آینده را داشته باشند.» (ص‏۲۷۷) «ما در زندان و نیز پس از آزادى از زندان به این جمع‏ بندى رسیدیم که دوران ما و سایر نیروهاى ملّى براى رهبرى حرکت و مبارزات به سر آمده است. با توجه به سکوتى که در جامعه حاکم شده بود و رژیمى‏ که در اوج قدرت قرار داشت، همه در یک حالت انتظار به سر مى‏ بردند … ما منتظر تولد یک فرزند از درون شرایط آن روز جامعه ایران بودیم.» (ص‏۳۰۵)

 تولد فرزند و آغاز فاجعه

مهندس سحابى در جایى به تأثیر شرایط روز جهانى و رونق جنبش‏ هاى مبارزه‏ جویانه چپ بر جوانان، از جمله جوانان مسلمان عضو نهضت آزادى اشاره دارد. گرایشى که بیشتر متمایل به حرکات چپ – با الهام از جنبش‏ هاى انقلابى کوبا و ویتنام – بود و نه ایدئولوژى مارکسیسم. با این حال توجه و دلبستگى به وجوهى از نظریه مارکسیسم مانند زیربنا بودن اقتصاد و نقش پایگاه طبقاتى در شکل‏ گیرى افکار و عقاید انسان‏ ها مورد توجه بود. به گفته او: «قشر جوان‏ تر نهضت آزادى در آن زمان [سال‏ هاى نخست دهه ۱۳۴۰] همچون سایر جوانان در پى آن بود تا عدم مغایرت بینش مذهبى و توحیدى با مارکسیسم را به اثبات برساند.» (ص‏۲۹۴)

از دیگر ویژگى‏ هاى این دوره، سعى و تکاپو براى ایدئولوژى داشتن و یا ایدئولوژى ساختن است. این تصور رواج عام مى‏ یابد که براى مبارزه باید ایدئولوژى فراگیر و جهان شمول داشت و بدون آن، هیچ حرکتى راه به جایى نمى‏ برد و یکى از دلایل اصلى شکست جنبش‏ ها و حرکت‏ هاى سیاسى و اجتماعى گذشته، همین نداشتن ایدئولوژى بوده است. عجیب نیست که ظرف چند سال، تمام سعى و توان جمعى از اعضاى سابق و جوان نهضت آزادى ، صرف مطالعه منابع در دسترس و «ساختن ایدئولوژى» – از مصالحى که مى‏ دانیم – مى‏ شود.

و سرانجام، در سال ۱۳۴۸ اولین تماس از سوى مولود جدید گرفته شد. در ملاقات محمد حنیف‏ نژاد و سعید محسن با مهندس سحابى، آن‏ها جزواتى را که تدوین کرده‏ اند به او مى ‏سپارند و دیدگاه‏ هایشان را درباره مبارزه شرح مى ‏دهند. آن‏ها از لزوم احاطه رهبرى به «دانش مبارزه» – یعنى مارکسیسم – و ضرورت تبدیل مبارزه از حالت غیرحرفه‏ اى به حرفه‏ اى و تمام وقت – یعنى الگوى لنینى انقلابى حرفه‏ اى – سخن مى ‏گویند. مهندس سحابى مى‏ گوید: «من نیز که همچون سایر دوستان انتظار چنین اقدامى‏ و تولد این فرزند را داشتم، هیچ بحث و مجادله‏ اى با آن‏ها نکردم و خودم پذیرفتم که به طور کامل در خدمت آن‏ها باشم.» (ص‏۳۰۶)

مهندس سحابى درباره مجاهدین مطالبى را بیان مى‏ کند که برخى از آن‏ها مؤید نظرهاى دیگر کسانى است که در همان زمان با ایشان ارتباط داشته‏ اند. براى مثال ، او از حمایت بى‏ دریغ شمارى از ناراضیان مذهبى از این حرکت نوپا مى‏ گوید؛ از جمع‏ آورى کمک مالى توسط هاشمى‏ رفسنجانى گرفته تا اعلام آمادگى بازرگان براى فروختن خانه خود و تقدیم آن به مجاهدین. مهندس سحابى هم به درخواست حنیف‏ نژاد، براى کسب آمادگىِ پیوستن به فعالیت مخفى، دست به کار مى‏ شود. روایت وى از این «خودسازى» خالى از بذله‏ گویى نیست: خوردن هرروزه نان و پنیر و پیاز در وقت ناهار و سرانجام، اعتراض مأمور خرید کارخانه که «آقا به من چه که شما مى‏ خواهید چریک شوید!؟» (ص‏۳۱۱)

نکته دیگر، نگرانى جدّى حنیف‏ نژاد از دست زدن به اقدام عملى، پیش از آمادگى ذهنى و اعتقادى اعضاست که دیگران نیز از آن یاد کرده ‏اند. مهندس سحابى همچنین به سابقه تردیدهاى عقیدتىِ مطرح در میان مجاهدین توجه مى‏ دهد که حنیف‏ نژاد نیز نگران آن بوده است: «محمدآقا [حنیف‏ نژاد] در آن زمان متوجه شده بود که ماشینى را ساخته و به راه انداخته است که به طور مرتب هم کار مى‏ کند، ولى به سمت چپ منحرف مى‏ شود.» (ص‏۳۲۳)

بقیه ماجرا را مى‏ دانیم. اکثر مجاهدین پیش از آن‏که عملاً کارى انجام داده باشند بازداشت مى‏ شوند و محاکمه آن‏ها در دادگاه نظامى‏ به اعدام شمارى و حبس درازمدت بقیه مى‏ انجامد. بازماندگان در خارج از زندان دست به کار سازماندهى دوباره و نبرد مرگ و زندگى با نیروهاى مسلح حاکمیت مى ‏شوند. مهندس سحابى نیز پیش از آن‏که رسماً «چریک» شود، در سال ۱۳۵۰ به خاطر نامه‏ هایى که در حمایت از مجاهدین تهیه شده و قرار بود به خارج فرستاده شود، دستگیر مى‏ شود و تا اوج‏ گیرى انقلاب ۱۳۵۷ در زندان مى ‏ماند. مهندس سحابى از ماجراهاى تغییر ایدئولوژى ، فجایع ناشى از آن و نیز تأثیر مخرّبى که بر روابط داخل زندان گذاشت ، حکایت‏ هایى دارد و از تلاش طاقت‏ فرسایى مى‏ گوید که براى مسلمان نگاه داشتن همبندان جوان خود به خرج داده است.

 «نهضت روحانیت»

مهندس سحابى نقطه آغاز «نهضت روحانیت» را پاییز ۱۳۴۱ مى‏ داند. علت اعتراض روحانیون به دولت، آیین ‏نامه انتخابات انجمن‏ هاى ایالتى و ولایتى بود که در آن عبارت سوگند به کتاب آسمانى به جاى سوگند به قرآن و نیز حق انتخاب کردن و انتخاب شدن زنان گنجانده شده بود. چهار تن از مراجع در رأس این حرکت قرار داشتند: آیت ‏الله خمینى، آیت‏ الله شریعتمدارى، آیت ‏الله گلپایگانى و آیت‏ الله نجفى مرعشى. در جلسه نهضت آزادى در این باره، مهندس بازرگان بحث‏ هاى مطرح شده را چنین جمع‏ بندى مى‏ کند که باید از حضور مراجع و روحانیت در صحنه سیاسى کشور استقبال کرد؛ ولى ضمناً باید با ایشان تماس گرفت و از آن‏ها خواست که « به مسائل اساسى‏ تر همچون در نظر گرفتن احقاق حقوق ملّت و احترام به اجراى قانون اساسى تکیه کنند » (ص‏۲۵۱) « ملاقات با سه مرجع به‏ راحتى انجام شد ولى ملاقات با آقاى خمینى با دشوارى روبه ‏رو شد… البته من از جزئیات آن ملاقات مطلع نیستم ولى بعداً از پدرم شنیدم که میان آیت‏ الله خمینى و آقاى بازرگان مقدارى برخورد پیش آمد. ظاهراً آقاى خمینى به آقاى بازرگان گفته بودند که به من نقشه ندهید من خودم بلدم.» (ص‏۲۵۲-۲۵۱)

مهندس سحابى شرحى نیز از آشنایى با آراى سیاسى آیت ‏الله‏ خمینى دارد که جالب است. برعکس عقیده رایج که تا پیش از انقلاب کمتر کسى از این نظریات خبر داشت، نویسنده به سابقه اولین آشنایى خود و دوستانش در سال ۱۳۴۸ اشاره دارد. در آن زمان جزوه درس«  امر به معروف و نهى از منکر» آیت‏ الله خمینى به ایران آورده و پنهانى تکثیر مى‏ شود. این جزوه در جمع اعضاى نهضت آزادى مورد بحث قرار مى‏ گیرد و نظرهاى موافق و مخالفى در مورد آن بیان مى‏ شود. براى مثال، رحیم عطایى مطالب آن را غیرقابل قبول مى‏ خواند، ولى احمد على بابایى از آن دفاع مى ‏کند. مهندس سحابى نیز نظر آن زمان خود را توضیح داده است. (ص‏۳۰۵)

برخورد بعدى با افکار آیت‏ الله خمینى مربوط به سال ۱۳۵۰ است. در این سال کتاب ولایت فقیه در نجف به چاپ مى ‏رسد، سپس در ایران تکثیر مى‏ شود و حتى در خفا به زندان راه مى‏ یابد. مهندس سحابى به مقایسه‏ اى اشاره مى ‏کند که میان این کتاب و تنبیه الامه آیت‏الله نایینى کرده بودند. (ص‏۳۰۸) دو کتابى که فاصله انتشار آن‏ها ۶۰ سال است؛ یکى در توجیه مشروعیت حاکمیت مردم و لزوم محدود و مشروط ساختن قدرت سلطنت، و دیگرى در تبیین حاکمیت مبتنى بر ولایت مطلق فقیه که سرانجام در قالب جمهورى اسلامى نمود یافت.

این بخش از خاطرات مهندس سحابى با آزادى او از زندان در آبان ۱۳۵۷ خاتمه مى‏ یابد.

برگرفته از مجله جهان کتاب ، دی – اسفند ۱۳۸۸، شماره های ۲۵۰ – ۲۴۸

نظر شما