۱۹ - خرداد - ۱۳۹۴
محمود   فاضلی بیرجندی


Ardeshir-e   Zahedi   Memories - cover

خاطرات اردشیر زاهدی

نوشته ی : اردشیر زاهدی

چاپ اول : ۱۳۹۴

۴۱۶ صفحه – ۲۰۰۰۰۰ ریال

ناشر : انتشارات کتابسرا

مجلد دوم از خاطرات اردشیر زاهدی به همت انتشارات کتابسرا منتشر شد. مجلد نخست آن را همین موسسه حدود ده سال پیش منتشر کرده بود. اردشیر زاهدی در این کتاب خاطراتی را از دهه های ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ نقل و ثبت کرده است. زاهدی تنها پسر سپهبد زاهدی، نخست وزیر ایران در پس از دوره ی پرماجرای دولت دکتر محمد مصدق است . گفته های اردشیر زاهدی که تنها داماد پادشاه ، و سال ها سفیر و وزیر امور خارجه هم بوده و تا واپسین دم زندگی محمدرضا شاه در کنار وی قرار داشته ، خواندنی و گاه تاثیرگذار است . چند پاره را از این خاطرات نقل می کنم :

  1. در سفر شاه به شوروی، خروشچف شروع کرد با لحن خشنی به ایران و اعلیحضرت حمله کردن که ، « به شما می گوییم با ما دوست باشید. شما با ما دشمنی می کنید. ما هر لحظه بخواهیم قادریم ایران را ببلعیم . هر قدر شما نیرو جمع کنید ، قادر نخواهید بود در برابر ما بایستید. »

         نطق خروشچف چنان تند و تهدیدآمیز بود که همه را مبهوت کرد. اما اعلیحضرت عکس العملی نشان داد که از شجاعت و سیاست ایشان حکایت می کرد. گفتند: « چه خوب شد که این حرف ها را شنیدیم و دانستیم که در تشخیص مان اشتباره نمی کنیم. تا به حال می گفتید این حرف ها مال دوره ی استالین بود. حالا می بینیم که خیر، شما هم همان افکار را در سر دارید.. پس ما حق داریم مراقب خود باشیم . برای همین است که وارد پیمان بغداد شدیم . تاکید می کنم که اگر روزی بخواهید به ما حمله کنید،  ما و ملت ایران تا آخرین قطره ی خون خود ایستادگی و از وطن دفاع خواهیم کرد . »

        پس از آن، میکویان گفت ، « شاید سوء تفاهمی رخ داده و اشتباهی در ترجمه ی کلمات خروشچف پیش آمده . » اعلیحضرت بی درنگ پاسخ داد که ، « خیر … اشتباهی در کار نیست . مترجم ما به تایید خروشچف، زبان روسی را از خود وی بهتر می داند. » (ص ۲۲ / ۲۳)

  1. آمدم خانه ی عمه ام . دیدم میز ناهار را چیده اند . گفتم : «عمه جان، چه طور است از این غذاها مقداری بفرستیم بیمارستان برای والاحضرت شهناز؟ » عمه ام در کمال سادگی برگشت و به لهجه ی همدانی گفت: «ببم، ببم، کور نشوم که تو عاشق شده ای . کدام آدم عاقلی برای مریضی که عمل کرده آش رشته و کوفته همدانی می فرستد؟ عشق است که عقلت را گرفته.» فکر کردم. دیدم درست می گوید. بعد ماجرای ازدواج با دختر شاه پیش آمد. برای عروسی هم سه شرط گذاشته بودم. وقتی اعلیحضرت شنیده بودند، فرموده بودند : « کسی که برای ازدواج با دختر پادشاه شرط می گذارد باید قبول کرد که عقل درستی ندارد. » (ص ۳۱/ ۳۲/ ۳۸)
  2. پس از کودتای عبدالکریم قاسم در عراق، رییس مجلس ترکیه از من پرسید: « تو پسر ژنرال زاهدی هستی ؟» گفتم: « بله. » گفت:« اگر عراق یک آدمی مثل پدر شما داشت این جریان پیش نمی آمد. (ص ۴۸)
  3. گفتند با سپهبد زاهدی تماس بگیرید و بگویید آیا قبول می کند بیاید نخست وزیر شود؟ با پدرم در سویس تماس گرفتم. گفت: « قبول می کنم به یک شرط که فورا قوای خودمان را وارد عراق کنیم و اردنی ها هم از غرب وارد عراق شوند تا کودتا را خنثی کنیم.» گفت: «حاضر است مسئولیت را شخصا به عهده بگیرد تا چنانچه وضع ناگواری پیش آمد ، اعلیحضرت او را به عنوان این که خودسرانه عمل کرده معزول و محاکمه و حتی اعدام کنند. (ص ۴۹ / ۵۰)
  1. دو سه روزی از سوء قصد به شاه گذشته بود که سپهبد کمال، پرویز نیکخواه را آورد به کاخ . در همان سرسرایی که تیراندازی شده بود با شاه رو به رو شد. اعلیحضرت از او پرسیدند: « چرا می خواستید مرا بکشید؟ » نیکخواه، خجالت کشید یا دچار احساسات شد؛ به گریه افتاد. گفت: « به ما دروغ گفته بودند. اشتباه کردیم . » و خلاصه طلب بخشش کرد. اعلیحضرت او را بخشودند و حتی در تلویزیون ملی مقام مهمی به او داده شد. (ص ۲۴۰)
  2. به نظر من هیچ یک از جوانانی که گاه به گاه سر و صدا راه می انداختند، نه گمراه بودند، نه عامل خارجی . مشکل از دولت ما بود که حقایق را با جوانان در میان نمی گذاشت. (ص ۲۷۱/ ۲۷۲)

نظر شما